? سالها پیش (گروس، ۱۳۷۷؛ هرمس، ۱۳۹۳) ترجمهای دربارهٔ اندیشههای رودُلف بولتمان (نخستین کتاب دربارهٔ بولتمان به زبان فارسی) از من منتشر شد که در آنجا به مناسبتی اشارهای کردم به تأویل وجودی مولوی از عیسی مسیح (ع) و مقایسهٔ آن با اسطورهزُدایی بولتمان (ص ۹۷). از همان سالها همواره طرحی در سر داشتم برای نگارش کتابی دربارهٔ «صوفیه و تأویل وجودی» که مقداری از مطالب آن را هم فراهم کردهام، اما همواره کارها و طرحهای بسیار داشتن و از این شاخ به آن شاخ پریدن و کارهای جدید در دست گرفتن و درگیریهای عاطفی و ذهنی مانع از آن بوده است که این کارهای ناتمام را تمام کنم. امیدوارم روزی از این آشفتگیها و نابسامانیها رها شوم، و سیبهای گاززده را یکی یکی فرودهم.
باری، دیشب که برای نوشتن این یادداشت در اینترنت جست و جویی میکردم دیدم که یکی دو نفر در سالهای پس از انتشار ترجمه و یادداشت من بحثهایی دربارهٔ «سیمای مسیح در مثنوی مولوی» (۱۳۸۰) و نیز «مسیح شناسی در سنت مسیحی و اسلامی با تأکید بر آرای بولتمان و مولانا جلال الدین محمد بلخی» کردهاند. اما، از همه جالب توجهتر، رسالهٔ دکترایی بود که آقایی به نام محمد صبائی (۱۳۹۸) به راهنمایی خانم دکتر فاطمه لاجوردی به دانشگاه تقدیم کرده بود و از اتفاق جایزهٔ استاد گرامی و فاضل دکتر فتحالله مجتبایی را نیز دریافت کرده بود. در سخنان ایشان در مراسم دریافت جایزهشان چیزی بود که برای من مایهٔ شگفتی بود. ایشان، بنا به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، در سخنان خود در آغاز مجلس دربارهٔ منبعشناسی «بولتمان» در زبان فارسی گفته بود:
او ضمن توضیح مختصری درباره زندگینامه رودُلف بولتمان، منابع فارسی موجود دربارهی این الاهیاتدان را محدود دانست و اظهار داشت: «مسیح و اساطیر» با ترجمهی مسعود عُلیا در نشر مرکز [۱۳۸۰] منتشر شده است. همچنین، دربارهی بولتمان هم کتابی با نام «رودلف بولتمان» به قلم دیوید فرگوسن و با ترجمهی انشاالله رحمتی در سال ۱۳۸۲ در نشر گام نو منتشر شده است. علاوه بر اینها مقالاتی در نشریاتی چون اطلاعات حکمت و معرفت و هفت آسمان دربارهی الاهیات بولتمان منتشر شده است.
خب، از همین جا میباید گفت که اگر ایشان و استاد راهنمایشان و البته داوران جایزه همینقدر شناخت از منابع حاضر دربارهٔ بولتمان به زبان فارسی داشتهاند، که از میان همین تعداد اندک اولین کتاب دربارهٔ بولتمان به زبان فارسی را نمیشناختهاند!، میباید این جایزه را از ایشان پس بگیرند، و اگر ایشان (یا آنان) چیزی را پنهان کردهاند و دروغ گفتهاند که باید مجازاتی سنگینتر برای ایشان (آنان) در نظر گرفت. و اما دربارهٔ منابع بولتمان به زبان فارسی.
در سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ چهار کتاب به ترجمهٔ من منتشر شده است که یکی بهطور کامل دربارهٔ «بولتمان» بوده است و سه کتاب دیگر هریک بخشهایی و بحثهایی دربارهٔ بولتمان داشتهاند: ۱) فلسفهٔ وجودی (هرمس، ۱۳۷۷)، ۲) علم هرمنوتیک (هرمس ۱۳۷۷)، ۳) مارتین هایدگر (گروس، ۱۳۷۶، ویراست دوم، چاپ دوم، هرمس، ۱۳۹۳، چاپ سوم، ۱۳۹۵)، ۴) رودُلف بولتمان (گروس، ۱۳۷۷، چاپ دوم، هرمس، ۱۳۹۳). آیا میتواند در جایی که چند کتاب بیشتر دربارهٔ «بولتمان» به زبان فارسی نیست، و همین شمار اندک را نیز میتوان با یک حرکت در اینترنت (ارجاع به: کتابخانهٔ ملی) یافت، با این کتاب آشنایی نداشت!؟
اما مهمتر از بحث دربارهٔ خود «بولتمان»، یادداشتی است که من در حاشیهٔ یکی از صفحات نوشتم و تأویل مولوی از «مسیح» را با «تأویل وجودی» بولتمان از مسیح مقایسه کردم. خب، باید از ایشان و استاد راهنمایشان پرسید که ایشان (آنان) از کجا و چگونه این فکر به سر مبارکشان راه یافته است که «مسیحشناسی» بولتمان را با «مسحشناسی» مولوی مقایسه کنند؟ آیا واقعاً این کتاب را ندیده بودند؟ یا «توارد» بوده است؟ این سخن را از استاد راهنما و داوران رسالهٔ ایشان و آقای علیاصغر محمدخانی گردانندهٔ مجلس و دبیر این جایزه نیز میباید پرسید، که دست کم در مقام معاون فرهنگی «شهر کتاب» یا کسی که سالهاست در کار کتاب و نشر است و دبیر یکی دو جایزهٔ مهم در حوزهٔ کتاب های فلسفی و عرفانی است، دست کم می باید کتابهایی را که انتشارات هرمس منتشر میکند بشناسد!
واقعیت این است که «اخلاق پژوهش» و «روزنامهنگاری» و «دانش» و «فرهنگ»، مانند هرچیز دیگری در این چند دههٔ اخیر، از جمله ارزش پول ملی و اقتصاد و سلامتی و شأن و منزلت و کرامت انسانی و حقوق اولیهٔ اجتماعی و سیاسی، در جامعهٔ ما سالهاست که رو به نزول و زوال است. «مصادره» و «اعدام» و «سر به نیست کردن» و «محو و تحریف تاریخ» و «به نام خود کردن کارهای دیگران» و «تبعیض» و «خودی» و «غیرخودی» و «پایمال کردن حقوق دیگری» دیگر «فراگیر» شده است، و این «اخلاق حسنه» در ذهن و ضمیر تمامی استادان عظیمالشأن دانشگاه، از استادیار تا استاد تمام، تا دانشجویان و پژوهشگران و ناشران و روزنامهنگاران و سردبیران به «ملکه» تبدیل شده است. به نمونهٔ دیگری رجوع میکنیم که او هم از همین قماش «پژوهشگران» محقق (یعنی، جویندهٔ حقیقت) است.
آقایی به نام دکتر محمدرضا عدلی، احتمالاً از همکاران و همتایان نویسندهٔ این رساله دکتری، نیز در نوشتاری با نام «عیسای دل و مسیحای جان» به مناسبتی در ذکر محاسن این رساله داد سخن دادهاند و منابعی که برای نوشتار خود ذکر کردهاند، از سال ۱۳۸۰ عقبتر نمیرود!؟ البته شگفت نیست. اگر استاد راهنما و داوران و دبیر جایزه منابع فارسی را درست نمیشناسند (!؟) چرا سخنران مدعو که برای ستایش آمده است، و نه نقد و نکوهش، باید بداند!؟
نویسندگان البته ملزم نیستند به هر کتابی ارجاع دهند، اما دست کم «حق» ندارند که «تاریخ» را تحریف کنند و رونویسیها از روی ترجمههای دیگران را «منبع» خود قرار دهند. «منبع» به معنای «سرچشمه» و «سرآغاز» است، و وقتی کسی «سرآغازها» را میپوشاند یا نادیده میگیرد به او نمیتوان «پژوهشگر» و «محقق» و «کارشناس» و «متخصص» و «راهنما» گفت. نابود کردن و پوشاندن «تاریخ» کار دروغگویان و غاصبان و دزدان و کافران (به معنای تحتاللفظی و راستین این کلمه، نه به معنای رایج) است. بیرون کشیدن «تاریخ» از زیر «تحریفها» و «تدفینها» («گورهای بینام») و «دروغها» و «مصادرهها» و «انتحالها» («به خود بستنها») کار پژوهشگران و محققان راستین است. «خورشید همیشه زیر ابر نمیماند»، ضربالمثلی است گرامی نزد عموم مردم. این ضربالمثل درس بزرگ زندگی و جهان هستی به مبارزان راه آزادی و حقیقت برای آزادگی و سربلندی و امیدواری آنان و نیز افشای خواری و زبونی دزدان و غاصبان و تحریفگران اندیشهها و مزدوران ویاریگران حکومتهای جور و جهل است. اما گویا «خواص» ما از «عوام» هم عقبتر رفتهاند!
باری، اکنون آنچه را سالها پیش در این باره نوشته بودم در اینجا میگذارم و شرح مبسوطتر را به فرصتی دیگر وامیگذارم. ایان هندرسن در بارهٔ بحث بولتمان از معاد جسمانی میگوید:
در خصوص نتیجهٔ مباحثه دربارهٔ اسطوره، خواننده، بعد از مداقّهٔ شایسته در آثار مربوط، ارزیابى خودش را مىکند. از یک سو نمىتوان با کسانى که جنبههاى ناخوشایند تفکّر بولتمان آنها را پس مىزند جز همدلى احساسى داشت. با وجود رسالهٔ اول پولس رسول به قُرِنْتیان، باب ۱۵، یعنى نخستین و بهترین منبع، آیا مىتوان به سادگى از آن چیزى که به هر حال به طریقى ناشیانه معاد جسمانى [objective Resurrection] نامیده مىشود چشم پوشید؟ از سوى دیگر کاملاً بىانصافى خواهد بود که از تشخیص جنبهٔ مثبت نهفته در زیر جنبهٔ منفى در تفکّر بولتمان سر باز زنیم. نزد او رستاخیز یا معاد چیزى اینجا و اکنون است. معاد قدم گذاشتن به درون بُعد یا ساحتی نو از وجود است، باشندهاى رها از گذشته و مبرّا از گناه و رها از دلمشغولی و سینهاى گشاده و سرشار از محبّت به همنوعان. وقتى آدم یکى از جملات انجیلى و بزرگ بولتمان مانند جملهٔ حاضر در بحثانگیزترین جُستار او را مىخواند که در آنجا وصف مىکند مؤمن چگونه اطمینان دارد «که آنچه نادیدنى و ناشناخته و بیرون از سلطهٔ اوست او را مهربانانه در آغوش مىگیرد… و این براى او به معناى مرگ نیست بلکه به معناى حیات است». با این همه، هنوز مىتوان با بولتمان به دلیل کنار گذاشتن شاهد براى معاد جسمانى مخالف بود. اما مىباید منصفانه پذیرفت که اگر قرار بود آدم انتخاب کند، آدم ترجیح مىداد تلّقى بولتمان را از معاد انتخاب کند تا آن تلقى که معاد را صرفاً دادن حیات دوباره به جسد مىشمارد.*
من در حاشیٔهٔ همین صفحه این مطلب را آورده بودم:
* خواننده مىتواند تأویل فیلسوفان مسلمان از معاد به معاد جسمانى و معاد روحانى و همچنین تأویل صوفیه از قیامت به قیامت کبرى و قیامت وسطى و قیامت صغرى را با این نظر مقایسه کند و حتى ببیند که چگونه صوفیه در تأویل معجزات عیسى (ع) در شفا دادن بیماران و زنده کردن مردگان، و حتى خود عیسى، تأویل معنوى یا وجودى را پیشه کردند:
جانها در اصل خود عیسى دمست
یک دمش زخمست و دیگر مرهمست
گر حجاب از جانها برخاستى
گفت هر جانى مسیحآساستى
(مثنوى، دفتر اول، ابیات ۹۹ ـ ۱۵۹۸)
***
معنى مردن ز طوطى بُد نیاز
در نیاز و فقر خود را مُرده ساز
تا دم عیسى تو را زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
(مثنوى، دفتر اول، ابیات ۱۰ ـ ۱۹۰۹)
دربارهٔ معنا و اهمیت «عیسی» در تاریخ و تأویل و تفسیر او نزد فیلسوفان اروپایی در فرصتی دیگر سخن خواهم گفت.
برای پیوندها، رجوع شود به متن اصلی در تارنمای من:
https://fallosafah.org/main/weblog/item_view.php?item_id=567
Telegram: @fallosafahmshk