یکی دو روز پیش عنوان برخی از کتابهای انتشارات هرمس را میدیدم که چشمم افتاد به عنوان دو کتاب تألیفی: یکی از خانم پروانه عروجنیا، با عنوان «مفهوم حکمت در تصوف و عرفان اسلامی» و دیگری کتابی از آقای محمدرضا عدلی با عنوان «صوفیان و بوداییان: سیری در تصوف اسلامی و رهبانیت بودایی». چیزی که برای من مایهٔ تعجب بود تعبیرهای «عرفان اسلامی» و «تصوف اسلامی» در کتابهایی بود که ترجمه نیست و به اصطلاح تألیفی است اما نویسنده به گونهای عنوان را برگزیده است که گویی ترجمه از زبانی دیگر است و میخواهد برای خوانندهای بیگانه با فرهنگ زبانی خود، مثلاً، اروپایی، کتاب بنویسد تا به او یادآور شود که از «عرفان مسیحی» یا «بودایی» سخن نمیگوید. اما آیا تعبیر «تصوف اسلامی» (چنانکه برخی مترجمان نیز از زبانهای اروپایی ترجمه میکنند) حشو قبیح نیست؟ مگر ما در جهان اسلام، یا جهانهای دیگر فرهنگی، «صوفیان مسیحی» یا «صوفیان بودایی» یا «صوفیان سکولار» نیز داشتهایم و داریم که خود را «صوفی» بدانند تا نیاز باشد «صوفیان اسلامی» را از گونهٔ «غیراسلامی» آن متمایز کنیم؟ «عرفان اسلامی»، اما، حکایت دیگری دارد. آیا در سنّت ادبی و فکری جهان اسلام تا همین قرن بیستم که ترجمه از آثار مورخان فرهنگی اروپایی باب شده است هیچکس در جهان اسلام کتابی نوشته است که عنوان آن «عرفان اسلامی» یا «تصوف اسلامی» باشد؟ آری، «عرفان» و «تصوف» تا حدودی با هم فرق میکنند و دو چیزند و میان آنها عموم و خصوص مطلق است، بدین معنی که هر صوفیی عارف هست، اما هر عارفی صوفی نیست! بهطور نمونه، حافظ از تصوف ناخشنود و ناقد آن است، به عبارت دیگر، میتوانیم بگوییم که حافظ عرفان خانقاهی یا عرفان نهادی را دکان و ریاکاری میشمرد، همچون دیگر دکانها و ریاکاریهای دینی، از جمله زاهد و واعظ و فقیه، و البته اینان نیز همچون دیگر اصناف دینی به لباس از دیگران ممتازند، و از همین رو حافظ میگوید: «آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت//حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو»، با این همه، حافظ هنوز هم خود را «عارف» میخواند، آنگاه که میگوید: «در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک// جهدی کن و سرحلقهٔ رندان جهان باش». «رند» حافظ فقط متظاهر به «بادهگساری» و «میخوارگی» و «لاابالیگری» نیست، «عارف سالک» هم هست یا میخواهد که باشد. از همین رو، شاعران صوفی و عارف ما خود میان عارف و صوفی فرق میگذارند (دربارهٔ توصیف صوفی و عارف و تمایزهای آنها در شعر حافظ بهطور مستقل چیزی خواهم نوشت).
مشابه همین وضع را دربارهٔ «علم کلام» نیز داریم. آیا «کلام اسلامی» حشو قبیح نیست؟ آیا «کلام مسیحی» هم داریم؟ آیا «کلام بودایی» هم داریم؟ از همه بدتر، امروز برخی «الهیات» را بهنادرست جایگزین «علم کلام» کردهاند و میگویند «الهیات اسلامی» و «الهیات مسیحی». آیا ما هرگز چیزی به نام «الهیات»، به معنای مسیحی، داشتهایم؟ اما باز از این هم خندهدارتر و شگفتآورتر این است که به «عالم الهیات» میگویند «متألّه»؟ آیا میان این همه علامهٔ علوم قدیم و جدید یکی پیدا نمیشود بگوید که «تألّه» چیست و «متأله» کیست، و «تأله» چه تفاوتی با «الهیات» دارد و «متأله» چه تفاوتی با «عالم الهیات»؟ آیا «خداشناسان» مسیحی را میتوان «متأله» نامید؟ آیا کسی نمیداند «الهیات» به معنای «فلسفی» (ارسطویی) چیست و به معنای «مسیحی» چیست؟ یکی پیدا نمیشود بگوید که چرا هیچ مترجمی در جهان غرب عنوانهای «الهیات» در آثار فیلسوفان جهان اسلام از جمله ابن سینا را به “theology” ترچمه نمیکند بلکه آن را به “Metaphysics” ترجمه میکند؟
واقعیت این است که ما امروز فقط در سیاست و در اقتصاد و شهرسازی و نابودی محیط زیست و آلودگی شهرها و آب و برق و گاز و بنزین و ترافیک و تورم و گرانی و بیکفایتی در مدیریت و سیاست و رهبری سیاسی و انقلاب و اصلاح مشکل نداریم. ما در فهم و زبان نیز مشکل داریم و انبوه ترجمهها نیز هیچ گرهی از کار فروبستهٔ ما نگشوده است. چون در ترجمه نیز همچون هرچیز دیگر «اندیشیدن به خود عمل ترجمه» را نداریم. ما خیلی که هنر کنیم ترجمههایی در داستان و رمان و مطالب غیرعلمی داریم که شاید کم و بیش با متن از نظر دستوری و لغوی مطابقتی داشته باشند و تا اندازهای مفهوم باشند، بهویژه اگر مترجم هنر کرده باشد و چندان پایبند متن نمانده باشد!، اما در حوزههایی مانند فلسفه و بهطور کلی اندیشه ترجمههای ما در ترجمهٔ مفاهیم اساسی فلسفی و علمی هنوز درمانده و ناتوان است. شاید به همین دلیل است که هرچه از جهان غرب وارد میکنیم، از «علم» تا «فن» و «فلسفه» و «هنر» و «صنعت» و حتی «انقلاب» و «روشنفکری» و «اصلاحطلبی» و «احیای تفکر دینی» و «معنویت» برای ما بیشتر ویرانی به همراه دارد تا آبادانی. ما پا به پای نابودی سیاست و اقتصاد، و طبیعت و شهر و تمدن و فرهنگ، زبانمان را هم نابود کردهایم و داریم میکنیم. بخشی از این ویرانی البته ناگزیر است. در غرب نیز همین گونه بوده است و هست. هیچ کس بدون خطا کردن پیشرفت نمیکند و هیچ چیز نیست که فقط «سازنده» باشد و «ویرانگر» نباشد، هر «ساختن» با «ویران کردن» نیز همراه است. اما مهم این است که جایی باید باشد که جلوی زیان را بگیریم یا بتوانیم بگیریم. ما حق داریم اشتباه بکنیم، اما حق نداریم اجازه دهیم همان اشتباه تکرار شود یا اشتباهات تا آنجا پیش رود که به نابودی کامل بینجامد.
میباید بحثی دربارهٔ «نظریهٔ ترجمه» بکنیم تا ببینیم این کلمات «تصوف اسلامی» و «عرفان اسلامی» و «کلام اسلامی» و «الهیات اسلامی» و نیز «فلسفهٔ اسلامی» از کجا سر و کلهشان در جهان اسلام پیدا شد و چرا ما در قدیم، در اوج شکوفایی تمدّن اسلامی، چنین عنوانهایی بر روی کتابهایمان نداشتیم؟ چرا باید برخی از این عنوانها را دست کم دیگر در هنگام تألیف به کار نبریم. چگونه میتوانیم «زبان» خودمان و «زبان» دیگران را بفهمیم؟ یا اگر میخواهیم از «کلام مسیحی» و از «تصوف مسیحی» و «عرفان مسیحی» و «تألّه مسیحی» استفاده کنیم چگونه باید خودآگاهانه این کار را بکنیم و دلیلش را نیز بدانیم و اینکه کدام یک با کدام یک برابر است؟ میباید بدانیم که چرا حق نداریم کلمهٔ “theologian” را به «متأله» ترجمه کنیم، همانطور که حق نداریم “theology” را «تأله» ترجمه کنیم. میباید بدانیم که «تصوف» و «عرفان» و «کلام» و «تألّه» را مترجمان و نویسندگان انگلیسی به چه کلماتی در زبان خود بر میگردانند و چرا؟
امروز داشتن «نظریهٔ ترجمه» برای ما مهمتر از خود «ترجمه» کردن است. امروز انبوهی از ترجمهها هست که جز رونویسی از روی ترجمههای دیگر چیزی نیست. ترجمههایی که کلمات و اصطلاحات اساسی آن را نه مترجمش میتواند توضیح دهد و نه کسی که آن را تدریس میکند. کسی کتاب مینویسد و ترجمه میکند و دکتری و پایاننامه دارد و به اصطلاح «استاد تمام» و «استاد رسمی» دانشگاه است در رشتهٔ خود، اما عاجز است از توضیح و بیان کلمهای اساسی در همان رشتهای که آن را دارد تدریس میکند. چرا؟ وقتی ندانیم که چگونه باید ترجمه کرد نتیچه همین میشود که هنگام به اصطلاح تألیف هم به زبان ترجمه سخن میگوییم و در نتیجه نه خود میفهمیم که چه داریم میگوییم، نه دیگران. در فرصتی دیگر توضیح میدهم که چه هنگام میتوانیم از «تصوف مسیحی» یا «عرفان مسیحی» یا «کلام مسیحی» یا «تأله مسیحی» سخن بگوییم و چرا نمیتوانیم از اصطلاح «الهیات» برای «الهیات مسیحی» استفاده کنیم، همان طور که نمیتوانیم به «علم کلام» در فارسی «الهیات» یا «تأله» بگوییم.
* این نوشته در ۲۷ تیر ماه ۴۰۰ نوشته بود، اما از انتشار آن دست باز داشته بودم تا امروز ۳۱ مرداد ۴۰۰.
@fallosafahmshk