? همهٔ ما از زبان برتولت برشت در نمایشنامهاش با عنوان «زندگی گالیله» خوانده یا شنیدهایم که گالیلئو/ گالیله در پاسخ به کسانی که میگفتند «بدبخت ملت یا سرزمینی که قهرمان ندارد!ّ»، چون گالیله (۱۵۶۴-۱۶۴۲) که یک نسل بعد از جوردانو برونو (۱۵۴۸-۱۶۰۰) زاده شده بود در برابر «ولایت کلیسا» سر تعظیم فرود آورد و سخن حقش را پس گرفت و مانند جوردانو برونو رفتار نکرد تا «قهرمان» و «شهید» عصر جدید در برابر «شهدای» عصر قدیم کلیسا شود (هرچند دربارهٔ برونو نیز شک است که او نخواسته باشد با کلیسا مصالحه کند و خودخواسته عزم «شهادت» کرده باشد! ظاهراً طرف مقابل کوتاه نمیآمده است یا چیزی میخواسته است بیش از یک ابراز ندامت معمولی که برونو مجبور شده است تا ته خط برود! به هر حال، حفظ جان شرط عقل است و هر فیلسوفی دست کم اینقدر عاقل هست که تا جای ممکن جانش را حفظ کند و خودش را به باد فنا ندهد!)، به آنان گفت، «بدبخت ملتی/سرزمینی که به قهرمان نیاز دارد!». نتیجه آنکه برونو ۴۲ سال عمر کرد و گالیله ۷۸ سال!
بر من روشن نیست که آیا چنین سخنانی میان کسانی و گالیله بهطور تاریخی رد و بدل شده است یا نه. در واقع، به احتمال بسیار این سخنان ساختهٔ خیال و نبوغ هنری برتولت برشت است که چند قرن بعد با آنچه مفاهیم ادبیات قرن بیستم و مفاهیم فلسفی عصر جدید است گفته میشود. برشت به سراغ گالیله میرود تا چیزی دربارهٔ اخلاق و سیاست و مبارزه و سازشکاری روشنفکران بگوید و ابنکه مردم نباید از «روشنفکران» چیزی زیاده بخواهند. او خود پس از آنکه به آلمان شرقی رفت دیگر سخنی برای «مبارزه» و «اخلاق» و «سیاست» نداشت. باری، این دو سخن چه اصالت تاریخی داشته باشند و چه نداشته باشند، سخنان گویایی دربارهٔ نسبت «جامعه» یا «مردم» و «فرد» هستند و انتظاراتی که گاهی جامعه از فرد دارد، شاید بیش از آنکه باید داشته باشد.
دشوار میتوان گفت که کدامیک از این سخنان حق است و دیگری باطل. به نظر من، و گمان میکنم که به نظر برشت نیز، چنین میآید که این دو سخن هردو حق است، از جهتی، اما دوراههای تراژیک در اینجا هست: چرا «مردم» (جامعه) «قهرمان» میخواهند و چرا «فرد» میباید «قهرمان» کسانی شود که خود قهرمان نیستند یا نمیخواهند «قهرمان» باشند؟ چرا ما «ایثار» و «فداکاری» و «از جان گذشتگی» را از دیگران میخواهیم، چرا خودمان حاضر نیستیم برای منافع یا ارزشها یا باورها یا حتی منافع خودمان بمیریم؟ چرا میخواهیم کسی دیگر صدای «ما» باشد و به جای «ما» بمیرد و همه چیز را «برای ما» «درست و آماده» کند تا به جای آن «ما« از او به نیکی یاد کنیم، او را «شهید» یا «قهرمان» بنامیم، یا برایش مقبره بر پا کنیم یا بر زبان بزرگش بداریم؟ آیا اینها به قیمت «شکنجه» یا «زندان» یا «از دست دادن زندگی» میارزد؟ چه چیزی میتواند جای زندگی واقعی را بگیرد؟ کسی که زندگیاش را میدهد، چه چیزی میتواند همتای آن بگیرد؟
باری، افراد بهناگزیر به جنگ میروند، به این امید که از سرزمین و خانواده و همشهریان و هموطنانشان دفاع کنند، هرچند کشته شوند. پس چرا نباید به جنگ «زور» و «ستم» نظام حاکم رفت که ثروت ملتی را به یغما برده است و میبرد و کوس خدایی میزند؟ «مردم» نیاز دارند کسی این راه را بگشاید. کسی میباید «جرأت» کند و صدای خویش بلند کند تا مردمان خفته را بیدار سازد. اما متأسفانه انقلابها وقتی پیروز میشوند که نخستین قهرمانان در خاک خفتهاند و میراثشان را فرصتطلبانی دیگر به یغما بردهاند. فرصتطلبانی که باز کاخ ستم را به نام «انقلاب» برمیافرازند و این بار مردم را به نام «ضدانقلاب» میکشند! باید از این دور باطل بیرون رفت. وقتی همه «قهرمان» باشند، هیچکس «قهرمان» نیست. تنها وقتی از «قهرمانان» بینیاز میشویم که همه تا پای مرگ پای حق خودمان بایستیم و از بلند کردن صدایمان هراسی به دل راه ندهیم. نباید اجازه دهیم «قهرمانان» دیروز، «اربابان» امروز شوند. تنها کسی برده نخواهد شد که آمادهٔ مرگ باشد. بردگی را کسانی به وچود آوردند که از مرگ ترسیدند. قهرمانان کسانی هستند که مرگ را به بردگی ترجیح میدهند. اگر اکثر مردم بردهاند، از آن روست که ارزش مرگ را برای خوب زیستن نشناختهاند. اگر کسی زندگی خوب میخواهد باید آمادهٔ مرگ باشد. تاریخ بشر گواه است که همگان خواستار زندگی خوب هستند، اما نه تا پای مرگ. از همین رو بردگی در تاریخ بشر وجود داشته است. تنها ملتها یا افرادی ارزش «آزاد زیستن» و «زندگی خوب« را دارند که همچون «حاکمان زورگو و ستمگرشان» تا پای مرگ بجنگند. البته حاکمان خود به صحنه نمیآیند و مزدورانی را به صحنه میفرستند که با پول همان مردم بینوایی به خدمت گرفتهاند که خود را خدمتگزار و نمایندهٔ آنان معرفی میکنند. اگر به «قهرمان» نیاز دارید، «قهرمانسازی» را از خود شروع کنید.
@fallosafahmshk