? از نظر کىیرکگور، دیگرى مىتواند مانعی در راه رابطه ای با خدا باشد. این لُبّ نقد بوبر از کىیرکگور است. او این گزارۀ این فیلسوف دانمارکى را نقل مىکند که «هرکس باید از سروکار داشتن با دیگران اکراه داشته باشد و اساساً فقط با خدا و با خودش سخن بگوید» و او این را بدین معنا تأویل و تفسیر مىکند که از نظر کىیرکگور براى رابطه داشتن با خدا لازم است که «فرد مجرّد»ى شد. البته در پشت سر این تأویل سرگذشت خود کىیرکگور نهفته است. او نامزدیش با رگینا اولسن را به هم زد و این از آن رو بود که گمان مىکرد این نامزدى با آنچه خدا به او به عنوان فردى غیرمعمولى داده در ستیز است. اما این بهطور دقیق همان نکتهاى است که بوبر (و شاید بسیارى از خداشناسان مسیحى نیز) خواسته بودند بر سر آن با کىیرکگور به نزاع برخیزند. آیا ما با روی گرداندن از شخص دیگر با خدا رابطه مىیابیم یا بهطور دقیق با روی کردن به دیگرى و یافتن «توى جاوید» از رهگذر امر متناهى با خدا رابطه مىیابیم؟ من خودم گمان نمىکنم که این انفصال انفصالى مطلق باشد یا اینکه خدا را فقط در روابط بین شخصى بتوان شناخت. اما یقیناًً یک راه پُرثمر به سوی خدا از رهگذر رابطه با اشخاص دیگر و از رهگذر درگیر شدن (یا تعهد) در زندگى اجتماع بشری است. آدم باید به هر دیدگاهى که پیوسته از جدایى از اشخاص (متناهى) دیگر به خاطر رابطهاى پندارى با خدا طرفدارى مىکند بسیار بدگمان باشد. اما اگر بخواهیم نسبت به کىیرکگور منصف باشیم باید به یاد داشته باشیم که در آموزۀ او چیزهاى بسیار بیش ترى هست و رابطه با دیگرى بهطور ایجابى باارزش تلقى مىشود و در کتابى مانند کارهای عشق به زیبایى به توصیف درمىآید.
در فلسفۀ سارتر باز با فیلسوفى رو به رو مىشویم که از نظر او هستىِ فرد پُراهمیتتر از هستىِ اشتراکی [communal] به نظر مىآید. سطر مشهورى (یا رسوایی) از نمایشنامۀ او با عنوان خروج ممنوع [فرانسوی: درِ بسته] براى همگان آشناست: «دوزخ [حضور] دیگر افراد [یا اغیار] است». به معنایى شاید بتوانیم بگوییم که استدلال نهفته در پشت سر این جمله بسیار شبیه به استدلال کىیرکگور است: به خاطر رابطه با خداست که دیگرى باید مانعى بر سر راه تلقى شود. البته سارتر این مسأله را به نحوى بسیار متفاوت با آن چیزى مىفهمد که کىیرکگور فهمیده بود. از نظر سارتر، خدا واقعیتى مستقل نیست. «خدا» فقط نامى است که شاید به راحتى به آن کمالى اشاره مىکند که هر باشندۀ بشری طالب آن است. موجود متناهى مایل به خدا بودن است. اما واقعیت این است که در جهان کثرتى از موجودات [بشری] وجود دارند و این امر مانع از تحقق این میل است. ما همگى نمىتوانیم خدا باشیم. پس دیگرى در وهلۀ نخست مانعى بر سر راه تحقق وجود انگاشته مىشود. در خصوص تحلیل زبردستانۀ سارتر از روابط بین شخصى، ما در هنگام پرسش از نقش بدن در این روابط و بهویژه هنگام بحث از پدیدار جنسیت (رجوع شود به: فروتر، ص ۱۲۷) بیش تر باید سخن بگوییم. اما عجالتاً باید نسبت به او منصف باشیم، به همان سان که در مورد کىیرکگور کوشیدیم این کار را انجام دهیم. شاید چنین باشد که دیگرى اساساً مانعى بر سر راه تحقق به نفس آدم باشد؛ اما به هر حال میل به خدا شدن میلى بىمعنا و محال است. سارتر نیز در عمل ضرورت تعهد و رعایت مصلحت و نیکبختى دیگرى را مىپذیرد.
(جان مککواری، وجودگرایی، ترجمهٔ محمد سعید حنایی کاشانی، هرمس، ۱۳۹۹، ص ۲۶-۱۲۵)
@fallosafahmshk