? از طعنههایی که گاهی برای فیلسوفان به کار میبرند، «پوزخند یا لبخند فیلسوفانه» است و از آن «نگاه عاقل اندر سفیه» کسی را مراد میکنند که مدعی یا حریف را «خوار» و «کوچک» میشمرد، چون به نظر او سخنش بیپایه یا پرت است یا نشانی از علم در آن نیست. این طعنه پُربیراه نیست، هرچند در برخورد و مواجهۀ واقعی با اشخاص کار زشت و نکوهیدهای است و بیشتر شگرد سوفسطاییان یا خطیبان و سیاستمداران و دیگر کسانی است که اهل مناظره و جدلاند و با تمسخر، و نه با استدلال برهانی، سعی در نابود کردن کسی دارند که میخواهند بر سخن یا پرسش او چیره شوند. با این همه، حقیقتی در این سخن هست که «فیلسوف» از برخی سخنان یا رفتارها بیاختیار به خنده میافتد، یا همواره بسیار چیزها در میان آدمیان برایش خندهدار است، اما چرا؟ اگر «فیلسوف» کسی باشد که بیش از دیگران از «عقل» خود استفاده میکند، پاسخ روشن است: «عقل». علت و دلیل خنده «عقل» است. انسان میخندد چون عقل دارد و این طبیعی است، یعنی از «ذات» خود عقل سرچشمه میگیرد و جز این دلیلی ندارد. به همین دلیل دو ویژگی انسان را از قدیم «عقل/نطق» و «خنده» گفتهاند و او را در تعریفهای لفظی منطقی، با توجه به فصل قریب و عرض خاصش، «حیوان عاقل/ناطق» و «حیوان ضاحک» تعریف کردهاند.
آنری برگسون، فیلسوف فرانسوی، با توجه به همین دو ویژگی بود که مدعی شد آنچه انسان را به خنده میاندازد کشف «تناقض»ها به وسیلۀ عقل است و ما میخندیم چون «عقل» داریم. پس، هرکس بخواهد دیگران را بخنداند باید به «تصویرگری» یا «توصیف» همین تناقضها دست بزند و تناقضهایی را آشکار کند که ما در گفتار و کردارمان داریم. زندگی ما با همۀ غمانگیزیاش گاهی خندهدار است، چون از هر چیز «معقولی» تُهی است. «کمدی»ها، «کاریکاتور»ها، اغراق نماییهای تصویری، «گروتسک»ها، در هنر، همه این کار را میکنند. اما گاهی «واقعیت» خود از هر چیز دیگری که خیال یا تصور شود، «خنده دارتر» است، به ویژه آنجا که پای «قدرت» و «سیاست» در کار باشد. هیچگاه انسان اینقدر «زبون» و «کوچک» و «خندهدار» نیست که بر «تخت» هست. شاید به همین دلیل است که «فیلسوف» راستین هیچ دلیلی برای غمگینی ندارد، چون هموراه چیزهای بسیاری در این جهان برای خندیدن دارد: «با خنده میکُشند، نه با خنجر، خیز تا جان سنگینی را بکُشیم» (نیچه). با خنده بکُش!