ای انسان، هشدار!
نیمشب ژرف چه میگوید؟
«خفته بودم، خفته بودم —
«از خواب برخاستهام:
«جهان ژرف است؛
«و ژرفتر از آن که روز تصور کرده است
«رنج آن ژرف است
«لذت — ژرفتر از محنت
«رنج میگوید: گم شو!
«اما هرلذتی جاودانگی میخواهد —
«جاودانگی ژرف ژرف را!
نیچه
در زمانی که «آب بی فلسفه میخوردم»، «نوروز» چه زیبا بود، چه شیرین بود. اما هرچه از کودکی فاصله گرفتم و به جوانی نزدیکتر شدم «نوروز»ها کمرنگتر و کمرنگتر شد، تا اینکه رفته رفته محو شد. شاید برای «کودک» است که همه چیز زیباست، شاد است و پرخاطره، جهانی است پر از بازیهای بیپایان. به هر حال، امروز برای من عادت شده است که هرچیز «زیبا» و «شاد» را در «آن سالها» بیابم. و بر هرچه در «این سالها» چشم ببندم. بادا که باز «کودک» شویم، ما کودکانی که هیچگاه جوان نبودیم و ناگهان به پیری رسیدیم. «ما» اکنون «پیر»ترین ملت جهان هستیم. صد سال به سالهایی روشنتر و بهتر از «این سالها»!
یکی از دستاوردهای جهان نو «مفهومی ساختن» چیزهایی بوده است که شاید هیچ گاه برای گذشتگان مفهومی نداشته است و تنها حقیقتی بوده است که زندگی بدون آن ممکن نمیبوده است. بسیاری از جشنها و آیینهایی که از قدیم مانده است از همین گونه است. این جشنها در بادی نظر بهانههای سادهای هستند برای شادی، بهانههایی که شاید بتوان همیشه در زندگی جایی برای آنها پیدا کرد. اما واقعیت این است که این جشنها در پشت سر خود مابعدالطبیعهای نیز دارند و با وجود تمام تغییر و تحولاتی که در طول تاریخ، با فرو ریختن نظامهای اجتماعی و سیاسی و تغییر ایدئولوژیها و آمدن ادیان و پیدا شدن مذاهب رخ داده است، هنوز نیز کم و بیش این مابعدالطبیعه را در پشت سر خود دارند، چه ما به آن توجه کنیم و چه توجهی نکنیم. یکی از دستاوردهای جهان نو همین برگرداندن توجه ما به سوی آنهاست.
جهان نو بهطور متناقضنمایی به بازشناسی سنتها و احیای آنها کمک کرده است و حال آنکه در وهلۀ نخست شعار خود را نابودی هرچه کهنه و نامعقول یا خرافی اعلام کرده بود. اما آیا این عجیب است؟ جهان نو مسلماً دیگر نمیتواند «نامعقول» را بپذیرد، اما آیا هرچیز «نامعقولی» همواره نیز نامعقول خواهد ماند؟ رشد فلسفه و علوم انسانی در این دو سدۀ اخیر بهویژه نشان داده است که چگونه میتوان معقولیتها را بازیافت. اما قبل از پرداختن به «معقولیت» نوروز در اسطورهشناسی جدید بهتر است به یکی از کاشفان جدید «بازگشت جاودان» اشاره کنیم: نیچه.
نیچه در سال ۱۸۸۲ نخستین بار اندیشۀ «مرگ خدا» را در دانش طربناک بیان کرد. اما نتایج این اندیشه برای او چنان گران بود که از آن میهراسید. برای بیان چنین اندیشهای باید دیوانه میبود و بس. و او این سخن را از زبان دیوانهای گفت. اما او، یک سال بعد، پیامبر خود زرتشت را از غار کوهستانیاش به شهرها فراخواند تا تعلیم تازهای برای انسانها بیاورد و هشداری را که دیوانهای داده بود به بشارتی تبدیل کند و حکمت زندگانی جدید را بازگوید: زندگی بدون خدا چگونه ممکن است! نیچه در سال ۱۸۸۳ نگارش بخشهای اول و دوم چنین گفت زرتشت را آغاز میکند و نخستین آموزۀ زرتشت خود را در آن بیان میکند: «ابرانسان»، اندیشهای معماوار که آن را «مغاکیترین اندیشه»ی خود مینامد، و آگاه از اینکه روزی «ابرانسان» او را «شیطان» خواهند نامید. نگارش بخشهای سوم و چهارم در سالهای ۱۸۸۴ و ۱۸۸۵ انجام میگیرد. نیچه در هنگام نگارش بخش سوم دومین اندیشۀ مغاکی خود را نیز مییابد: «بازگشت جاودان همان». او برای نمایش این دو اندیشه از جانوران خود نیز یاری میگیرد: عقاب و مار. عقاب، مغرورترین جانور در زیر آفتاب، و مار، زیرکترین جانور در زیر آفتاب، دو استعاره برای «ابرانسان» و «بازگشت جاودان همان» نیز هستند. مار در حالتی که چنبره میزند و دم خود را به دهان میگیرد «زمانی» را به ما نشان میدهد که همچون استوانههای ساعت شنی یا عقربههای ساعت در ۱۲ شماره خود را کامل میکنند و بازمیگردند. نیچه از یافتن اندیشۀ «بازگشتن جاودان همان» چنان به وجد آمد که به گریه افتاد. او خوب میدانست که بدون «جاودانگی» هر درکی از معنا برای زندگی انسان نابود خواهد شد، و وقتی که خدایی نباشد، معنایی از جاودانگی نیز وجود ندارد. «جاودانگی»، اگر همان چیزی باشد که به روایت ادیان ابراهیمی مار بهشت عدن آدم و همسرش را به سودای آن از «جاودانگی» بیزمان بیرون کشید و به «زمان» تاریخی گرفتار کرد، در روایت نیچه از «جاودانگی»، جز «بازگشت جاودانۀ همان» نیست و این «زمانی» است که قبلاً بوده است. معمای زمان را نیچه با «دوری بودن» آن حل میکند و آن را حلقهای میبیند که دائماً خود را تکرار میکند. اما کیست که آرزومند «تکرار» باشد؟ حلقهای که خواستاران زناشویی به دست میکنند، «نمودگار» همین میل به تکرار است. فرزندانی که به دنیا میآیند همان رنجها و لذتهایی را در زندگی میبرند که والدینشان داشتهاند و بدین سان زندگی همواره به تکرار میرسد. اما اگر اکثر انسانها از حکمت این حلقهها و زادنها بیخبرند و فقط به حکم غریزه به تکرار زندگی گردن مینهند، اما در دل رؤیای جاودانگی در سرای دیگر را میپرورند، «ابرانسان» نیچه کسی است که این تکرار را به رسمیت میشناسد و جز این «تکرار» چیزی نمیبیند و چیزی نمیخواهد. «تکرار» او گردن گذاشتن به همین اندیشه است که زندگی جز این نیست: لذت و رنجی که هربار بازمیگردد. بدین سان است که شادی و رنج به هم زنجیر میشوند و با هر «بازگشت» همه چیز بازمیگردد.
تأویل و تفسیر اندیشههای مغاکی نیچه تا امروز همچنان معماوار مانده است. الگوهای متفاوتی برای دست یافتن به معنای «بازگشت جاودان همان» سرمشق قرار گرفته است، برخی جدید و برخی قدیم. از اندیشۀ هراکلیتوس و رواقیان گرفته تا «اصل بقای انرژی» در نظریۀ «ترمو دینامیک» و استعاره و معمایی شاعرانه انگاشتن آنها. من در اینجا درصدد نیستم که کاری در این خصوص انجام دهم. اما فقط در عجبم که چرا نیچه از «حلقۀ نامزدی» و ازدواج و فرزند یاد میکند، اما یادی از «بهار» و «نوروز» نمیکند! شاید برای اینکه این اندیشهها اسطورهایتر از آن هستند که برای او معنایی داشته باشند. او معنایی تازه میخواهد.
اگر نیچه آموزههای خود را طوری بیان میکند که جانشینی برای مابعدالطبیعۀ رو به مرگ افلاطونی، مسیحیت، باشد، در عوض اسطورهشناسی قرن بیستمی در اسطورهها کاوش میکند تا «معقولیت» نهفته در آنها را آشکار کند. «معقولیتی» که از اندیشۀ انسان بدوی و نگرش او دربارۀ زمان و تاریخ و زندگی و حقیقت پرده برمیگیرد. این اسطورهشناس میرچا الیاده است.
الیاده کتاب مشهور خود اسطورۀ بازگشت جاودانه: مقدمهای بر فلسفهای از تاریخ (انتشارات نیما، تبریز، چ ۱، ۱۳۶۵) را در پایان نیمۀ اول قرن بیستم به زبان فرانسه منتشر میکند. با این کتاب تحولی در اسطورهشناسی آغاز میشود و «معقولیت» اسطورهها، چیزی که از ارسطو تا جنبش روشنگری همواره مغفول مانده و حتی انکار شده بود، به زبانی تازه آشکار میشود. «زمان» مهمترین دلمشغولی فلسفۀ جدید، از نیوتن و برگسون تا نیچه و هایدگر و آینشتاین، بوده است. و اسطورهها در طی تاریخ بشر همواره مقاومتی در برابر زمان بودهاند. به گفتۀ مترجم فارسی کتاب او، دکتر بهمن سرکاراتی، «الیاده در جستجوی چارههایی است برای برانداختن زمان، زیرا معتقد است که انسان در گذشته میتوانست زمان را براندازد و یا حداقل به حالت تعلیق درآورد…. [از نظر الیاده] انسان مذهبی در جوامع باستانی به دونوع زمان معتقد بوده است: یکی زمان عادی، ملموس و تاریخی که چون روزگار گذران بر حیات ناسوتی بشر در جهان سپنجی ساری است و به صورت استمراری برگشتناپذیر، همراه خود تلاشی و زوال میآورد و همه چیز را به نابودی میکشد و به قول هایدگر “زمان مرگ” است؛ و دیگری زمان مقدس، زمان اساطیری که پایا و کاستیناپذیر است، آن لحظۀ شگفتانگیز “بدایت”ها که نمونههای ازلی، کردارهای بغانه و بالاتر از همه، فعل الهی خلقت ضمن آن به وقوع پیوسته است. زمان مقدس، برخلاف زمان ناسوتی، برگشتناپذیر نیست، بلکه حرکت دوری دارد و تا بینهایت در حال نو شدن و تکرار است، نه تغییر پیدا میکند، نه پایان میپذیرد …. لحظهای است جاودانه که در زندگی انسان باستانی مصادف بوده با ایام خجستۀ جشنها و هنگام برگزاری آیینها. زمان عادی و ناسوتی با گذشت خود همۀ مظاهر حیات را فرتوت و فرسوده میکند و سرانجام به سوی مرگ میبرد، همۀ رویدادهای ناگوار — مصایب و نوایب روزگار که در جریان آن اتفاق میافتد — خاطرۀ آنها یکجا در ذهن جمعی مردم تاریخ را تشکیل میدهد، تاریخی که به نوبۀ خود جان بشر را از هراس و تشویش میآکند؛ لذا مرد باستانی از زمان تاریخی روگردان است، تا میتواند در برابرش میایستد و با تقلید از نمونههای ازلی در زندگی روزانهاش و نیز با برگزاری آیینهای خاص در لحظههای معین سال، به طور ادواری به واژگونی زمان ناسوتی و امحای تاریخ پرداخته، زمان مقدس را احیا میکند و دوباره به زمان حال و اکنون فرامیکشد. و این چنین با بازآفرینی زمان، زندگی خود و گیتی را نیز نوآیین میکند» (مقدمۀ مترجم).
الیاده فصل دوم کتاب خود را به «بازآفرینی زمان» اختصاص داده و در آنجا دربارۀ «سال، نوروز، بندهشن (تکوین جهان)، دورانمندی آفرینش، بازآفرینی مداوم زمان» (ص ۱۳۱–۸۱) سخن میگوید. برخی از گفتههای او که بهویژه به نوروز مربوط میشود از این قرار است:
در بیشتر جوامع بدوی «سال نو» معادل است با برداشتن تحریم از محصول جدید که بدین ترتیب برای همۀ جماعت خوردنی و بیگزند اعلام میشود. بنابراین در جاهایی که چندین نوع از غلات یا میوهها کشت میشود، و فصل برداشت هریک متفاوت است، با چندین جشن «نوروز» رو به رو میشویم. اختیار سال خورشیدی به عنوان واحدی از زمان منشأ مصری دارد. هر «نوروز»ی عبارت است از دوباره آغازیدن زمان از ابتدایش که به مثابۀ تکراری از بندهشن و تکوین عالم به شمار میآید. رزمهای نمایشی و آیینی میان دوگروه ازبازیگران، حضور فروهر نیاکان، برپاداشتن جشنهای کامرانی و شادخواری و پرداختن به لهو و لعب و غیره همه عناصری هستند که نشان میدهند که در پایان سال و در آستانۀ تحویل «سال نو»، لحظۀ اساطیری آغاز آفرینش و گذار از «آشوب» به «سامان» تکرار میشود. آفرینش جهان همه ساله تجدید میشود. «به درستی که وی آغاز کند آفرینش را، سپس بازگرداند آن را» («انه یبدؤا الخلق ثم یُعیده»، یونس، آیۀ ۴). این تکرار جاودانی فعل خلقت که هر «سال نو» را به آغاز عصر جدیدی بدل میکند، بازگشت مردگان به زندگی را امکانپذیر ساخته و امید مؤمنان را به رستاخیز و تن پسین زنده نگه میدارد. از این روست که هرجا به رستاخیز و معاد جسمانی باور دارند، بدین اصل نیز معتقدند که رستاخیز در نوروز، یعنی در آغاز دوری جدید از زمان، به وقوع خواهد پیوست.
نوروزتان پیروز
* این نوشته نخستین بار دوشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۳، در وبگاه قدیم من منتشر شده است.