هیچ جنگی با زندگی انسانها نمیتوانست این کند که «کرونا» کرد. و البته هنوز مانده است تا ببینیم چه کارها میتواند بکند این «دشمن» نامرئی که کسی را از وی «امان» نیست. دشمنی که ظاهرا برنامه و نقشه و هدف ندارد. دین و ایمان ندارد. ایدئولوژی و فلسفه و اقتصاد و سیاست و علم نمیشناسد. عالم و جاهل، فقیر و غنی، مؤمن و کافر، مقدس و نامقدس همه در چشم او یکی است. برایش فرقی نمیکند در کجا بنشیند و با که زندگی کند، در بالای شهر یا پایین شهر، در بدن مردی فرتوت و کهنسال یا دختری جوان و زیبا یا خفاشی ترسناک. او همان کاری را میکند که هر ذرۀ دیگری در این جهان میکند و باید بکند: زندگی و بقا، تکثیر و تولید. مگر ما غیر از این میکنیم؟ بقای هریک از ما به نابودی چیزهایی یا کسانی دیگر است. از نفسی که میکشیم تا غذایی که فرو میبریم. دندانهای ما میشکافند و خرد میکنند. له میکنند و لذت میبرند. خون میوهها و گیاهان و طعم گوشتهای پخته به ما نیرو و شادی و حیات میبخشند و ما سرمست میشویم و زندگی میکنیم. ما آدمیان چه بسیار چیزها که نابود نکردهایم و در اندیشۀ نابود کردن چه بسیار چیزهای دیگر که نیستیم. پس چرا باید بر جهان «نفرین» بفرستیم که چنین بیرحم است؟. این جهان همین است که هست. بودن و شدن. آمدن و رفتن. زمانی بود که ما نبودیم و ذرّاتی ریز بود که به چشم هم نمیآمد. سپس همه چیز شکافته شد. زمین و آسمان و خورشیدی پیدا شد، و زمین از گیاهان و جانورانی عظیم پوشیده شد. بعد سر و کلۀ آدمی پیدا شد. جهانی دیگر شد. شاید حکمت کهن پیشنیان که از نابودی «فیل» به دست «پشه»ای میگفت باز باید در گوش ما طنینانداز شود: انسان بیچارهتر از آن است که «خداوندگار زمین» شود. بمب و موشک و کشتار و غارت زمین بس است. ذرّهای نهان اگر بجنبد و به آنجا رود که نباید برود چنان آدمیان را به تباهی و نابودی بکشاند که برای فرار از «مرگ» زودرس باز چه غارتها و چپاولها که نکنند وباز ندانند که عاقبت «مُردن» است: دیر یا زود. انسانی که انسان شده باشد همان گونه خواهد مُرد که میزیست، آرام و باشکوه و باوقار ـــ بی هیچ تأسفی یا شکوهای. با لبخندی بر لب که به اشارتی میگوید: «همین بود زندگی!»
* این یادداشت نخستین بار در ۱۴ اسفند ۹۸ در کانال تلگرامی من منتشر شد: fallosafah@