در قرآن نیز با «مغالطۀ اگر …»، یا «مغالطۀ مقصّر…» رو به رو میشویم، در آل عمران، آیۀ ۱۶۸: «الَّذِینَ قَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُوا عَنْ أَنفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» («آن کسانی که [در خانه نشستند] وبه برادرانشان گفتند: «اگر (لَوْ) از ما اطاعت میکردند [و به جنگ نمیرفتند در جنگ] کشته نمیشدند». به آنان بگو: «اگر (إِن) راست میگویید مرگ را از خودتان دور کنید»»).
«مغالطۀ اگر …» یا «مغالطۀ مقصّر …»، چنانکه در نوشتۀ پیشتر گفتیم، بر این مبنا شکل میگیرد که شخص آغاز «رویداد»ی در زنجیرۀ به هم پیوستهای از رویدادهای علت و معلولی را «علت اصلی» یا «نزدیک» و «بیواسطۀ» رویدادی میبیند که به ظاهر پایان ماجراست. در اینجا، از نظر برخی، «جنگ» آن علت مستقیم و بیواسطهای تصور میشود که «مرگ» شخص نتیجۀ آن است. بنابراین، «اگر» شخص به جنگ نمیرفت کشته هم نمیشد! اما این نتیجهگیری از بنیاد باطل است. جنگ مسلماً فلاکت و بدبختی و مرگ به همراه دارد. اما نه برای همه. «جنگ» برای برخی نیز مایۀ افتخار یا عزّت و شوکت و ثروت است، به ویژه فاتحان ــــ سرداران و رهبران و شاهان، و امروز، تاجران و سرمایهداران. علاوه بر این هرکس که به «جنگ» رود جنازهاش برنمیگردد، که اگر این طور میبود هیچ جنگی هرگز آغاز نمیشد! در واقع، بیشترین قربانیان جنگها از قدیم تا امروز، و امروز حتی بسیار بیشتر، غیرنظامیان هستند که قادر به دفاع از خود نیستند و حتی در جبهههای جنگ نیز نیستند. اما اکنون ببینیم قرآن چگونه پاسخ میدهد.
پاسخ قرآن به این «مغالطۀ اگر…» یا «مغالطۀ مقصّر …»، بیدرنگ در آیات بعد به دو صورت داده میشود. نخست، نفی مرگ «کشتهشدگان در راه خدا» (در قرآن کلمۀ «شهید» گرچه آمده است، اما هرگز به معنایی که ما امروز، بهویژه، برای «کشتهشدگان دینی» به کار میبریم به کار نرفته است و همان معنای تحتاللفظی و عامش، یعنی، «گواه» را دارد): «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» («کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»). دوم، نفی مرگ به واسطۀ انتخاب و عمل ما. ما نیستیم که به سوی مرگ میشتابیم یا آن را برمیگزینیم یا از آن میگریزیم. مرگ است که ما را برمیگزیند و به موقع خود به سوی ما میآید. ما هرچه بکنیم گریزی از مرگ نداریم. پس، چه بهتر همان کاری را بکنیم که میخواهیم بکنیم و می باید بکنیم: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله کِتَابًا مُّؤَجَّلاً وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَهِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ» («و هیچ نفسى جز به فرمان خدا نمیرد [خداوند مرگ را] به عنوان سرنوشتى معیّن [مقرّر کرده است] و هر که پاداش این دنیا را بخواهد به او از آن مىدهیم و هر که پاداش آن سراى را بخواهد از آن به او مى دهیم و به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهیم داد»). و همچنین باز در واقعه، ۶۰: «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ» («ماییم که میان شما مرگ را مقدّر کرده ایم و بر ما سبقت نتوانید جست»). سوم. نفی فرار از مرگ. استوارترین پناهگاهها نیز ما را در برابر مرگ محافظت نخواهد کرد، اگر هنگام مرگ ما فرا رسیده باشد. نساء، آیۀ ۷۸: «أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَهٍ» («هر کجا باشید مرگ شما را درمى یابد هر چند در برجهاى استوار باشید»).
پاسخهای قرآن به غیر از اول و دوم که جنبهای مابعدطبیعی و خداشناختی دارد، در مورد سوم به «امری واقع» در تجربۀ زیستۀ آدمیان اشاره دارد، یعنی این واقعیت که به هرحال از مرگ «گریزی» نیست، حال چه از پیش مقدّر شده باشد که من کی و کجا و چگونه بمیرم، چه نشده باشد، به هر حال من میمیرم، هر کار که بکنم فرقی نمیکند، دیر یا زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. قرآن در پاسخ اول «مرگ» کشتهشدگان در راه خدا را نفی میکند و به آنان «بشارت» بقا میدهد تا مؤمنان از «مرگ» نترسند (درد جاودانگیشان را درمان میکند) و در پاسخ دوم، با «مقدّر» نامیدن «مرگ»، «ترس» شخص از انتخابش را نیز زایل میکند تا بدون هراس دست به انتخاب بزند و نگران فرجام آن نباشد. این پاسخ همان مفهومی را در «خداشناسی» رقم میزند که ما به نام «قضا و قدر» و «تقدیرگرایی» میشناسیم و البته سابقۀ اعتقاد به آن به پیش از قرآن و اسلام باز میگردد و در اساطیر یونانی و فلسفۀ یونانی و ادیان دیگر نیز آمده است و منحصر به قرآن و اسلام نیست.