یکی از آفات فرهنگی جامعۀ ما آلودگی به فرهنگ «کینتوزی» یا «انتقامکشی» است. ما بر این تصوریم که هر ناروایی یا ستمی در حق خودمان را نباید بیپاسخ بگذاریم، بگذریم که در بسیاری مواقع این «احساس ستم» میتواند کاملاً «خیالی» و «موهوم» باشد، و حتی در صورت ممکن باید آن را چند برابر بیشتر تلافی کنیم. حتی به عدالت مرسوم، یعنی اینکه تلافی به مثل باید «متناسب» با جرم یا ستم باشد هم اعتقادی نداریم. ضربالمثل حکیمانه هم در این خصوص داریم: «کلوخانداز را پاداش سنگ است!». پس شگفت نیست که در جامعۀ ما زد و خوردهای خیابانی بر سر متلک یا فحش ناموسی یا تنه زدن و تنه خوردن در پیادهرو، یا، حتی از همه احمقانهتر، تصادفات رانندگی یا کرایۀ تاکسی، یا راه ندادن به کسی در هنگام رانندگی، به مشاجره و دعوایی بینجامد که یکی از طرفین کشته شود یا هردو تن آسیب ببینند. گویی در فرهنگ ما عذرخواهی از دیگران «کسر شأن» است و هرکس را زدن و کوفتن مایۀ مباهات. بیهوده نیست که «سیلی زدن»، «مشت بردهان کوفتن» و «دست و پای دیگران را شکستن و قلم کردن» و «پوست کسی را کندن» و «چوب تو آستین کسی کردن» و یا «فلان فلان کردن با خواهر و مادر کسی» تنها از دهان عوام شنیده نمیشود، بلکه خواص، از روشنفکر تا سیاستمدار و وزیر و مدیر تا بازجو و شکنجهگر و زندانبان و پاسبان و آموزگار و استاد و دانشجو هم در آن شریکاند و عملاً هم در «سیاستورزی» حاکمان و «زندان»ها و «بگیر و ببند»ها و «سرکو.ب»ها جاری و عادی. هواداری «روشنفکران متعهد» ما، از علی شریعتی تا نجف دریابندری، از فیلم مبتذلی مانند «قیصر» نیز گواهی فرهنگی بر این مدّعاست. و این همه مصیبت در این سالها با «شیطانسازی» از «امریکا» و «غرب» گواه پررنگتر و زندهترش در «سیاست خارجی». «سیاست داخلی» هم که فقط بر کوران خودخواسته پوشیده است. در مذهب و دین هم، ما، حتی از امام علی (ع) و امام حسین (ع) و واقعۀ عاشورا و «تشیع» هم وسیلهای برای کینتوزی با دیگر مسلمانان ساختهایم (در جایی دیگر بهطور مستقل از آن بحث میکنم) و با دیگر مسلمانان امروز چنان رفتار میکنیم که گویی آنان «مقصر» و «مسئول» تغییر جانشینی پیامبر یا جنایات امویاند و باید از آنان انتقام این وقایع را گرفت!
باری، چرا باید از «کینتوزی» پرهیز کرد و این فرهنگ را از خود دور کرد؟ مسأله صرفاً یک ارزشگذاری توخالی و اخلاقی نیست که بگوییم «کینتوزی» بد است و تمام. نه، «کینتوزی» و «انتقامکشی» بد است چون، نخست، بیشترین آسیب را به خودمان میزند تا به دیگران. هدف از «کینتوزی» آسیب رساندن به دیگران است و این تصور موهوم که با آسیب دیدن «دیگرانی» که دشمن مناند یا از میان رفتن آن دشمنان، چه واقعی چه خیالی و موهوم، من به همۀ آرزوهایم خواهم رسید و الخ. اما این پایان داستان نیست. چون هیچ کس بی کس و کار نیست و همه کسی را دارند که خواهان «انتقام» باشد. نتیجه، دور بیپایان «تلافی»ها خواهد بود. دوم، با نابود کردن هیچ دشمنی «دشمنی» از میان نمیرود و همین طور که «دیگران» را من «دشمن خود» میشمردم، هستند کسانی که آنان نیز مرا «دشمن خودشان» بدانند. نتیجه، هر انسانی گرگ دیگری خواهد شد و خواهد بود. سوم، از پرورش تواناییهای فکری و عقلی و معنوی و احساسی خودم باز میمانم و فقط باید به فکر «سلاح» باشم. نتیجه، کشورهایی است که «نان» برای خوردن و «هوا» برای تنفس و «آب سالم» برای نوشیدن ندارند، اما کشورشان را به «زرادخانه» تبدیل کردهاند و مردمشان را روی «بمب»هایی نشاندهاند که هر لحظه امکان انفجار دارند.
«دشمنی» و «دشمنآفرینی» ممکن است دیرزمانی عوام نادان و مغرور را بفریبد و رهبران سیاسی و نظامیان و خواص مزدور (روشنفکران درباری) را تا زمانی صاحب ثروت و قدرت و عزّت دروغین کند، اما وقتی شیرازۀ کشور بر اثر فقر و فساد و غارت و چپاول وابستگان به نظام و ناکارآمدی نظام از هم بپاشد جز «نان» و «هوا» و «آب» و «سرپناه» و «امنیت داخلی» مردم به هیچ چیز دیگری نیاز ندارند. آنگاه است که مردم «دشمنان واقعی» خود را خواهند شناخت، هرچند دیر.