جامی است نهاده کلهٔ مرده در آن
وانگه مزهای خورده و ناخورده در آن
ما گرسنگانیم و چوگرگ از همه سو
از بهردریدنیم بر هم نگران
نیما یوشیج (رباعیات)
? جنگ دو چهره دارد، خشونتی بیمانند که هیچ حیوانی مانند آن رفتار نمیکند، مگر انسان. و مهربانی و همدردی و دلسوزی و یاریگری با ستمدیدگان و جنگزدگان که باز هم هیچ حیوانی مانند آن رفتار نمیکند، مگر انسان. انسان حیوانی شگفتانگیز است: درندهترین و بیرحمترین و خودخواهترین و در همان حال مهربان و احساساتی و غمخوار همهٔ هستها یا کائنات. انسان هم جلاد و قصاب است و هم شاعر و نقاش و موسیقیدان و فیلسوف و داستانسرا و قصهگو. انسان را «گرگ»، یا «خدا» نامیدن، بهتنهایی گویای واقعیت وجود او نیست. انسان موجودی دوچهره و دو نیمه یا دوپاره است: نیمهای تاریک یا سیاه و نیمهای روشن یا سپید. بسته به اینکه کدام رویش به سوی ما باشد، یا کدام رویش آشکار شده باشد و از ذات او برآمده باشد: کالیگولا یا بودا. هر انسانی هم گرگ است و هم خدا. آیا اوضاع و احوال است که یکی را آشکار میکند، و همچون داروی ظهور آن را تثبیت میکند، یا خواست و ارادهٔ خود آدمی در آن تأثیرگذار است؟ این پرسشی است که اسطوره و دین و فلسفه و علوم انسانی هریک کوشیدهاند و میکوشند بدان به گونهای پاسخ گویند. پاسخ هرچه باشد. اکنون روزگاری است که گویی «کالیگولا»ها بسی بیشترند تا «بودا»ها.