? بیش از چهار ماه است که دو کتاب از من برای مجوز چاپ دوم رفته است «ارشاد»، چون مقدمهای بر آنها نوشتهام و یادداشتهایی به متن افزودهام و تغییرهایی در متن دادهام! اما هنوز مجوز اینها نیامده است!؟ نمیدانم به دنبال چه «بمب» پنهانشدهای در متنی فلسفی، آن هم ترجمه، میگردند که کشف و خنثی کنند!؟ آیا به ناشران «برادر» و «رقیب» خدمت میکنند و برای آنها «زمان» میخرند؟ «ناشر» را میترسانند و ناامید میکنند؟ «مترجم» را «دلسرد» و «افسرده» میکنند؟ قصد «آزاررسانی» دارند؟ قصد «ارعاب» دارند؟ هزار شاید و اما و اگر. اما بیش از ۴۰ سال است که همین آش است و همین کاسه! پیش از آن هم بود! پس برای چه «انقلاب» کردیم!؟ چه فرقی میکند که کی بیاید و کی برود؟ چرا اینجا «در همیشه روی همان پاشنه میچرخد!» چرا بر این «چشمه» همواره همان «آب روان» است که «بود»!
در این دیار «دشمن» همواره «اندیشه» است. در این دیار همیشه «زور» حاکم است و «ستم» فرمان میراند. «دشمن» آن است که «مغز» دارد. زندهباد «تُهیمغزان»! این را هزاران سال است که مردمان این سرزمین با گوشت و پوست تن خود حس کردهاند، مگر در تنها در دورانهایی کوتاه. همه را آزمودهاند. این سرزمین «ضحاک تازی» کم نداشته است، پیش از آنکه تازیان بدان بتازند! و بهراستی که ضحاک تازی نیز خود از آغاز «ماردوش» نبود! «ماردوش» شد! «اژیدهاک» شد. مار آنقدر خورد که «اژدها» شد! ما مردم «هستیم» که چنان خودکامگان را میپرستیم و بر دست آنان بوسه میدهیم که مارها بر دوش آنها میرویند، و چنان به این مارها از «مغز» خود غذا میدهیم که «اژدهایی» میشوند! آری، از ماست که بر ماست!
باری، در پی هرچه باشند، آنها نیامدهاند تا «کاری» کنند، آنها در آنجا نیستند تا «کاری» کنند، آنها آمدهاند تا نگذارند دیگران «کاری» کنند، بزرگترین رسالت «نظام» یا «دولت» در کشورهایی مانند ما «کار کردن» نیست، «کشتن کار» است و آن که کار میکند. هرکه میخواهد کار کند برود یک جای دیگر. ما اینجا «مغز» نمیخواهیم، مگر برای «خوردن»! «مغز» برای «اندیشیدن» نیست. «صفر» باش تا همه چیز داشته باشی (توخالی و شکمگنده، یا توپر، فرقی نمیکند، فقط «مغز» نداشته باش! «شکمبه» بهتر از «مغز» است، اگر که بیندیشد!): از دکتری تا استادی، از خانه تا ویلا، از سرداری تا سپهبدی، از ولایت تا زعامت، از کارخانه تا شهر و کشور! ما فقط و فقط «صفر» میخواهیم: حفرههای خالی یا توپُر فرقی نمیکند، فقط تُهیمغز باش! اینجا جای کار کردن نیست. اینجا خاموش باش و «کار نکن» تا «ثروتمند» شوی! راز «ثروت» و «دولت» در کشورهایی مانند ما «کار»کُشی است و «کار»کِشی (بیگاری). «سیهروز» آن کس است که «کار» میکند. میخواهی برای خود کسی باشی؟ میخواهی «مغز» داشته باشی؟ میخواهی «۱» باشی و راست بایستی و خم نشوی و قد بکشی؟ محال است که بگذاریم! برو جایی دیگر! یا زیر خاک! فرقی نمیکند! اینجا همه باید «صفر» (۰ یا 0) باشند، خمیده و در خود پیچیده، مچاله و تفاله: کوچک و گرد، توپُر یا توخالی فرقی نمیکند. «هیچ» باشند تا «همه چیز» داشته باشند. هرچه میخواهند باشند، اما فقط «مغز» نداشته باشند.