چه روزگار تلخ و سیاهی
نان نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود،
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعدهگاههای الهی گریختند
و برههای گمشدهٔ عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بُهت دشتها نشنیدند.
(«آیههای زمینی»، فروغ فرخزاد)
? امروز داشتم کتابها و مجلات قدیمی را جمع و جور میکردم و گاهی برخی را ورق میزدم که برخوردم به گفت و گویی با خودم در سالنامهٔ روزنامهٔ بهار، فروردین ۹۲، که خانم زینب صفری انجام داده بود. نشستم و خواندم و بعد دیدم با اوضاع و احوال امروز بیمناسبت نیست. از همه مهمتر این که دیدم این مصاحبه را هم مانند بسیاری از مطالب دیگر در تارنمای خودم نیاورده بودم، بنابراین، حتی تارنمای خودم نیز همهٔ چیزهایی را که اینجا و آنجا نوشتهام یا از من منتشر شده است در بر ندارد! گویا زمانی دیگر خیلی بیحوصله شده بودم و حتی حوصلهٔ خودم را هم نداشتهام! باری، اکنون نخستین بار خودم آن را در تارنمای خودم منتشر میکنم. میماند اینکه شعر فروغ را دبیران مجله در هنگام انتشار مصاحبه حذف کرده بودند، اما در مصاحبهای که من در اختیار دارم این شعر در پیشانی گفت و گو بوده است و در متن گفت و گو هم به آن اشاره میکنم. این گفت و گو را میتوانید در نشانی زیر بخوانید:
https://fallosafah.org/main/Interview/item_view.php?item_id=5&category_id