? از اتهامهایی که به وجودگرایی یا فلسفهٔ وجودی میزنند یکی هم عقلگریزی است، اگر عقلستیزی نگویند. جان مککواری به این اتهام پاسخ میگوید و اشارهٔ خوبی هم به کییرکگور میکند که گویا چندسالی است حسابی در ایران «مُد» شده است!
بحث را با این شِکوه آغاز مىکنیم که وجودگرایی گرایشى عقلگریز دارد. اگر این اتهام را بتوان ثابت کرد، گمان مىکنم که در آن صورت وجودگرایی بهمنزلۀ فلسفه بىاعتبار خواهد بود، زیرا فیلسوف یقیناً باید انسانى باشد که به عقل گوش فرا مىدهد و به هدایت آن تن مىسپارد. او «دوستدار حکمت» است و این دست کم چیزى است که تعریف خود این لفظ بیانگر آن است. احترامى که براى فیلسوف قائلیم وابسته به استعدادى است که در او سراغ داریم، یعنى دیدن امور آنچنان که هستند و البته این کار را او با بینشى انجام مىدهد که هوا و هوس و پیشداورى آن را تیره و تار نکرده است. اما این بدان معنا نیست که فیلسوف باید بىطرف و بىتعهد باشد. شاید هیچکسى نتواند به این بىطرفى دست یابد و شاید هیچکس حتى نخواهد که در این راه سعى کند. عقلگرایى فیلسوف را نمی باید با درگیر نشدن او در امور بشری یا با کوششى که او براى تبدیل شدن به تماشاگرى خدامانند و تماشاى بازى انسان در صحنۀ جهان، و نه مشارکت در این بازى، مىکند مترادف دانست. اما حتى اگر فیلسوف چنین کارى نیز انجام دهد ما از او انتظار داریم که انتقادى و تحلیلى و آزاد از تعصب حزبى و سرسپرده به حقیقت به خاطر حقیقت باشد ـــ و چنین می نماید که این صفات خواهان مقدارى فاصله و بیطرفیاند.
گمان مىکنم که می باید موافقت شود که نداى وجودگرا براى مشارکت پُرشور گرایشى را به راه مىاندازد که مىتواند در حقیقت به حالتى از ذهن بینجامد که با الزام فیلسوف به عقل متعارض باشد، مگر اینکه این گرایش دقیقاً مهار شود. دُنکیشوت اونامونو و شهسوار ایمان کىیرکگور را شاید بتوان بهدلایل مختلف ستود، اما اینان بهندرت در مقام فیلسوف ستودنی اند. و فیلسوفان شاید اصلاً چیزی ستودنى در آنان نیابند. ھ. ج. پیتون شاید وقتى که کلمات زیر را مىنوشت بسیار دور رفته است، اما من بر این گمانم که مىباید به زنهار او توجه کنیم: «ماهرانهترین بیان دورۀ جدید در طرد عقل در نوشتههاى پُرحجم کىیرکگور یافت مىشود و عامّهپسندى امروز او نشانه ای از گذرگاهی خطرناک است که بدان رسیدهایم، یعنی، نشانۀ نومیدى و یأس». زنهار این سخن آن است که وقتى انسانها شروع به رها کردن عقل مىکنند، با این ادعا که شور و حرارت و شیدایى بر فراز انتقاد عقلى است، و محال و متناقضنما را مىستایند، خطری دهشتناک در افق دید ظاهر مىشود. این خطر فقط خطر امر عقلگریز [the irrational] نیست بلکه خطر امر عقل ستیز [the anti-rational] است و این امر عقل ستیز بهآسانى مىتواند صورتهایى از قساوت غیرانسانى مانند بزرگمنشى کیشوتى را در پى داشته باشد. بهطور نمونه، ما دربارۀ آنچه اولریش سیمون «جنون مشرکانه» و «نیستانگارى وجدآمیز و سیاه» آشویتس نامیده است چه داریم که بگوییم؟ این نکته را که میان آن جنون اهریمنی و برخى خصایص وجودگرایی شباهتی هست نمی باید انکار کرد.
انسانها براى اینکه دستخوش شور و شیدایىِ بىمعنا شوند آمادگى بسیار دارند، و کار فیلسوف تشویق این شور و شیدایى نمىتواند باشد. به هر تقدیر، وجودگرایی در بهترین حالتش نه عقلگریز است و نه عقل ستیز بلکه بیش تر به اثبات این امر اهتمام مىکند که کمال تجربۀ بشری ناقضِ حدود تفکّر مفهومى است و عقلگراییى بسیار تنگ و محدود ممکن است سبب نقصان در حیات ما شود. اگر بخواهیم نسبت به ھ. ج. پیتون منصف باشیم باید بگوییم که او به انتقاد تندش از کىیرکگور این کلمات را مىافزاید: «البته وقوف به حدود شناخت بشری و اصرار بر اینکه در حیات دینى می باید تصمیم یا التزامى وجود داشته باشد که نتیجۀ تعقّل استدلالى نیست چندان که باید معقول است».
(جان مککواری، وجودگرایی، ترجمهٔ محمدسعید حنایی کاشانی، انتشارات هرمس، ۱۳۹۹، ص ۲۶-۳۲۴)
Telegram: @fallosafahmshk