آموزش زبان عربی در سالهایی که من دانشآموز و دانشجو بودم، در دبیرستان و در دانشگاه، چیز مسخرهای بود. تصور کنید وقتی کتابی را باز میکنید و میخواهید زبانی نو بیاموزید اولین چیزی که آن زبان میخواهد به شما بیاموزد صرف فعل «زدن» (ضرب) و «کشتن» (قتل) باشد! شما از چنین زبانی و مردمی که آموختن زبان را با «زدن» و «کشتن» به نوآموزان آغاز میکنند چه انتظاری میتوانید داشته باشید؟ دوستی دانشگاهی که سالهایی را در آغاز استقرار «نظام مقدس جمهوری اسلامی» در زندان گذرانده بود، وقتی میخواست از خاطرات زندانش بگوید، میگفت: «از این آخوندها و ملاها که آموختن زبان دینشان را با ضرب، ضربا، ضربوا و قتل، قتلا، قتلوا آغاز میکنند چه انتظاری داری؟»
اینها را گفتم تا بگویم آموزش زبان عربی در دبیرستانها و دانشگاههای ما چه وضع اسفناکی داشت یا دارد؟ و جرا بسیاری از دانشجویان و روشنفکران ما از آموختن این زبان کراهت و حتی نفرت دارند! اما چرا اینها را گفتم؟ مناسبت آن درگذشت شادروان آذرتاش آذرنوش بود که از دو جهت آشنایی اندک و دیداری کوتاه با او برای من جالب توجه بود.
اول اینکه او در دهه ۶۰ کتابی دو جلدی در آموزش زبان عربی نوشت که مرکز نشر دانشگاهی آن را منتشر کرد و من او را در همانجا دیدم. دوم اینکه او از جهت ظاهر و طرز لباس پوشیدن و رفتار و گفتار شباهتی به چهره معمول آموزگاران و استادان عربی نداشت. چیزی که برای جلب توجه دانشآموزان و دانشجویان به انتخاب شغل آینده یا مطالعه و آموزش بسیار مهم است.
۱. کتابی در آموزش زبان عربی نوشته شود و زبان را با صرف فعلهای زدن و کشتن به نوآموز آموزش ندهد خود بدعتی در سنت آموزش زبان عربی بود که برای همه مردم، حتی آنهایی که چیز چندانی از عربی نمیدانستند، اما چندروزی به مکتب رفته بودند و ملا و آخوند را ترکه به دست دیده بودند و از مکتب فراری شده بودند، آنقدر آشنا بود که گاهی به آخوند جماعت «اهل ضرب ضربا ضربوا» میگفتند! خوشبختانه تاریخ صرف فعل «قتل قتلا قتلوا» و دیگر افعال مشابه را هم از این جماعت در عمل به ما آموخت!
۲. از چیزهای چشمگیر در انتخاب شغل یا تحصیل آینده برای دانشآموزان سر و وضع و ظاهر افراد است. پزشکها، مهندسها، بازاریها، ورزشکاران همه یک شکل لباس نمیپوشند و یک شکل رفتار نمیکنند. دکتر آذرتاش آذرنوش شباهتی به چهره معمول آموزگار و استاد زبان عربی نداشت! به او بیشتر میخورد که استاد زبانهای اروپایی باشد، چون خوشلباس و سیمایی شهری داشت و ظرافت و لطافتی در رفتار و گفتار داشت که زمخت نبود.
اما خاطره دیگری هم از او درباره ترجمه «فلالسفه» دارم که در وقتی دیگر بازگو خواهم کرد. برای او شادی روان و آرامش جاوید آرزو میکنم و به خانواده و دوستدارانش تسلیت میگویم.