? آدمیان بسیار پیشتر از آنکه اندیشههای حکمتآمیز و دینی و فلسفی قدم به صحنه گذارند به مشاهده دریافتند که این جهان جهان آمدن و رفتن، پاییدن و فرسودن، نو شدن و کهنه شدن، و پدید آمدن و از میان رفتن است. و در این میان آنچه نصیب آدمیان و دیگر هستهاست، از حبابی کفآلود تا پروانهای در گلشن، از ماموتی عظیم تا پشهای خرد، در چشمانداز زمان بیکران جز دمی نیست. حبابی به دمی میترکد و حیوانی عظیم یا صخرهای سخت شاید قرنها دوام آورد. اما بهناگزیر هر تکرار را برای هر هستی پایانی است، مگر برای هستی هستها، که میگردد و میگردد و هرگز باز نمیایستد. جاودانگی همین دایره است. دایره آمدن و رفتن. چه کند گر نرود چون پرگار، هرکه در دایره گردش ایام افتاد.
باری، عید، بزرگترین اختراع آدمیان از هزارههایی پیش،تر بوده است، چیزی که ما دیگر قادر به آفریدن آن نیستیم. تنها میتوانیم بستاییم اندیشه بزرگ نیاکان را در ستایش زندگی و همنوایی با جهان هستی. چیزی که شاید ما یکی دو قرن است فراموش کرده باشیم: از طبیعت هستیم. از خاک هستیم و به خاک باز میگردیم و باز میشکفیم همچون شکوفه درختان. این جهان را مرگی نیست. همه رفتن است و باز آمدن. ما هر چه داریم و هرچه هستیم از این جهان است. به نشانههایش دیده بگشاییم و به صدایش گوش فرا دهیم. بزرگترین راهنما و راهبر ما اوست. سالی سرشار از شادکامی و تندرستی برای همگان آرزومندم. نوروزتان پیروز.
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی