🔶 از جمله چیزهایی که میتوان تفاوت دیدگاههای «قدیم» (old) و «جدید» (modern) یا قدما/متقدّمان (ancients) و متأخران (moderns) را دربارهٔ آن بهطور بارز و آشکار دید مفهوم «شب» است. این تفاوت را ما میتوانیم در تفاوت دیدگاه سنتی با دیگاه هگل دربارهٔ «شب» ببینیم. ابتدا ببینیم ما معمولاً در سنّت ادبی و دینی خودمان «شب» و «تاریکی» را چگونه میفهمیدهایم و سپس ببینیم هگل، فیلسوفی که او را نخستین کسی گفتهاند که بهطور جدّی و عمیق دربارهٔ تفاوت جهانهای قدیم و جدید اندیشیده است و او را میتوان بهراستی «فیلسوف تجدّد یا نوبودگی (modernity)» نامید، چه سخنی دربارهٔ «شب» دارد.
شب و تاریکی، در اسطورهها و روایات آفرینش، نخستین چیزی است که هست. نخست تاریکی است. در آغاز هیچ نبود جز تاریکی و بعد همه چیز بود شد. تاریکی بود و نور آمد. با نور است که جهان آفریده میشود یا از میان نیستی سر بر میدارد و پا به هستی میگذارد. شب و تاریکی نیستی است. اگر هم چیزی در آن باشد شناخته نمیشود، مگر اینکه نور بیاید و بر آن بتابد و آن را روشن کند. از اینجا میتوانیم به اهمیت پیدایش آتش در زندگی انسان پیببریم، بدون آن «آتش آسمانی» (خورشید) زمین چه تاریک و سرد میبود. چه هوشنگ یا جمشید آن را به تصادف یافته باشد، چه پرومته آن را از بارگاه خدایان ربوده باشد، یک چیز برای «انسان» قدیم مسلّم بود، بدون «آتش» و «نور» انسان یا قادر به زندگی و ادامهٔ حیات نمیبود، یا هرگز به تمدن نمیرسید، چون آتش برای صنعت (آهنگری) ضروری بود. با این همه «شب»، «تاریکی»، «هادس»، «دوزخ»، «گور»، «مرگ» همه به سیاهی شناختهاند و روز و روشنایی به سپیدی. اما زندگی انسان بدون توالی شب و روز، بدون احساس دگرگونی و حرکت، بدون تقسیم شبانهروز به ساعتها، بدون زمان کار و فراغت و استراحت، بدون زمان آسودن و جشن گرفتن، یکنواخت و ملالآور و ویرانگر میبود. چنین بود که شب به صفات متضاد آراسته شد. هم ترس بود و تاریکی و ناشناخته، هم خوشی بود و شادی و آسودگی. روز رنج بود و جدایی و رزم و شب راحتی و وصل بود و بزم. شب خالی از راحتی و وصل و بزم، شب تنهایی و هجران، شب سیاهی و تاریکی و شب دیجور و سرما بود. شب یلدا، طولانیترین شب سال در آغاز سرمای زمستانی، شبی بود که به نمایندگی از تمامی شبها آرزوی به پایان رسیدنش را میکردند و گرد هم میآمدند و تا سپپدهٔ صبح میخوردند و مینوشیدند و با هم میگفتند و میبودند تا چلهای از تاریکی و سرما را در نور اندک زمستانی تاب آورند. تاریکی و سرمای دیرپا برای انسان زیسته در نواحی معتدل شکنجهای جانکاه بود. اما آنان که در نواحی بسیار گرم یا سرد ساکن بودند، چیزی از تغییر فصل نمیدانستند. جهان برای آنان همیشه زیستگاهی یکسان بود: همواره گرم یا همواره سرد. آنان آرزوی به پایان رسیدن و آمدن چیزی را نداشتند، چون همیشه فصل یکسان بود. تمدن و فرهنگ زاییدهٔ نواحی معتدل زمین است، آنجا که تغییر فصلها، تغییر شب و روز، آدمیان را به اندیشه وامیدارد. اندیشه به «تغییر» یا دگرگونی. آرزوی آمدن روزها و شبهای خوب و رفتن روزها و شبهای بد.
بنابراین، شگفت نیست که ما در شاعران فارسیزبان قدیم یا در نکوهش «شب» بشنویم یا در ستایش «شب». شب یا «شب تاریک» و «شب تار» و «شب هجران» و «شب تنهایی» است، یا «شب قدر» و «شب وصل» و هنگام «بادهگساری» است.
اما نزد هگل اگر چیزی در این جهان باشد که بتواند به ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت در آسمان نشان دهد که زمین جایگاه انسان است و چه خوش جایگاهی است آن شب است. شب بالاترین نمودار «خودآگاهی» انسانی است. چون شب برای انسان با روز متفاوت است. چون جایی که در آنجا انسانی باشد، اگر شب باشد، متفاوت است با جایی که در آنجا انسانی نباشد. شب، در برابر روز، بالاترین نمودار خودآگاهی انسانی است، چون روز یک خورشید دارد که برای همگان، از آدمیان تا جانوران و جمادات، یکسان است، اما شب هزاران خورشید دارد، هزاران خورشید که از هر کوی و برزن و روزن نور آن ساطع است، و آن آتش یا مشعل یا شمع یا چراغی است که هرجا انسانی باشد گواه حضور اوست. چراغها و آتشها و مشعلها و شمعها در شب طبیعی نیستند. آفریدهٔ خودآگاهی انسانیاند. و این گواهی است بر اینکه انسان تنها موجودی بوده است که توانسته است خودآگاهانه از طبیعت فراتر رود و چیزی بر طبیعت بیفزاید که طبیعت نداشته است. آتش پرومتئوس یا آتش آسمانی که به زمین آورده شد تنها چیزی است که انسان را میتواند به جایگاهی خدایی نزدیک کند. انسان آتشافروز و روشنایی بخش شب جهان است. هگل انسانگراترین فیلسوف عصر جدید است.
هگل در سال ۱۸۳۱ از بیماری وبا درگذشت و شبهای روشن شهرهای نورباران قرن بیستم را ندید و لذت شبهای روشن شهرهای جدید را هرگز نچشید، شهرهایی که گویی هرگز نمیخوابند وشبهایی افسانهای دارند. شهرهایی که شب را بسی شگفتانگیزتر از افسانههای هزار و یک شب روایت میکنند. شهرهایی هم ترسناک، از خونآشامان و تبهکاران پنهان در تاریکی، هم شادکام از شبزندهداران و خوشباشان دولتمند، و گردشگران بیخیال. اکنون شاید شب در سرزمینهایی دیگر آنقدر سیاه و ترسناک نباشد که در گذشته بود. اما میتوان این پرسش را اکنون در برابر هگل و هگلیان گذاشت، آیا این همه دوری از طبیعت سبب نخواهد شد که «خورشید» روز از چنگ ما برود، و آیا «بدون» خورشید روز میتوان همچنان شبهایی روشن داشت؟ آیا این همه نور که از ما به آسمان رفت زمین را زیادی گرم نکرد، تا طوفانها و سیلها زمین را همچون عصر نوح به زیر آب فروبرند، آیا زمین برای گریز از این همه نور و گرما و اتش انسانی باز برای بقا به یخبندانی دیگر نیازمند نخواهد بود؟ آیا «پایان انسان» نزدیک نیست؟ در این سالی که «کووید ۱۹» بسیار چیزها از جان و مال و شادی و دوستی از ما گرفت، و بر آن داغ جدایی و دوری و تنهایی نهاد، «شبهای روشن» بیشک گرانبهاترین هدیهٔ «عصر جدید» بود که از دست دادیم. شبهایتان روشن باد.
* توجه: کانال تلگرام من از fallosafah@ به fallosafahmshk@ تغییر کرده است.