🔶 دریغ! آن صدای آسمانی هم رفت. چه نیکبخت بودیم که صداهایی همچون صداهای غلامحسین بنان و محمد رضا شجریان را شنیدیم. و چه لذتی میبریم همواره از این صداها و این شعرها و این زبان شکرین فارسی که زبان درد است و عشق و شور زندگی و آزادی و عدالتخواهی و ستمستیزی. به هر روی، هرچیزی روزی به پایان میرسد، زندگی آدمیان نیز. مهم این است که آدم چه با خود میبرد وچه از خود به جای میگذارد. آوازش بلند باد.
در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شبگرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچهسار شب در سحر نمیزند
نشستهام در انتظار این غبار بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
گذرگهی است پرستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
هوشنگ ابتهاج
«کوچهسار شب» («در این سرای بیکسی»), با صدای محمدرضا شجریان