? در میان پدیدارهای تاریخ بشری هیچچیز شگفتانگیزتر از گوناگونی زبانهای آدمیان و در عین حال ترجمهپذیری این زبانها به یکدیگر نیست. چرا آدمیان زبانهای گوناگونی دارند؟ چرا این زبانهای گوناگون در عین حال که متفاوتاند باز به یکدیگر ترجمه میشوند و به فهم در میآیند؟ آیا علم و دانش جدید پاسخی برای این معما دارد؟ پیشینیان در این خصوص چه میگفتند؟ روایت مشهور «عهد عتیق»، سفر پیدایش، باب ۱۱، آیات ۱۰–۱، میگوید که در ابتدا «تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود»، اما چون بنی آدم همه در یک جا جمع آمدند و خواستند برجی بنا کنند تا سرش به آسمان برسد، «خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنیآدم بنا میکردند ملاحظه نماید. و خداوند گفت همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کردهاند و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند». این روایت میگوید که خدای غیور «عهد عتیق» برشدن آدمیان به آسمان را برنمیتابد و آنان را ناهمزبان میکند تا نتوانند به همدلی و همفکری دست یابند و به مقاصد خود برسند. پراکندگی آنان بر روی زمین از همین روست. چون آنان با همزبانی و همدلی به هر کاری قادرند، حتی رقابت با خدا و سرکشیدن به قلمرو او. این روایت میخواهد علت تفاوتهای زبان آدمیان را نشان دهد، اما نمیگوید پس چرا انسانها با وجود اختلاف زبانها باز میتوانند زبان یکدیگر را بفهمند؟ در واقع، به نظر میآید که «ترجمه» برای نویسندگان «عهد عتیق» بهمنزلۀ ابزاری برای ارتباط شناختهشده نیست! اما قرآن، برخلاف «عهد عتیق»، تفاوتهای آدمیان، از جمله زبانشان، را برای نفهمیدن یکدیگر و ناتوانیشان نمیداند، بلکه دقیقاً برای فهمیدن یکدیگر میداند: « یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» (حُجُرات، ۱۳؛ « اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید»). (در تفسیر این آیه در تفسیرهای جدید، مانند «المیزان» و «نمونه»، به بیشباهتی ظاهری افراد به یکدیگر اشاره شده است، یعنی اگر انسانها شبیه هم بودند یکدیگر را نمیشناختند و ملتها و قبایل پدید نمیآمدند، و حال آنکه این آیه از ملتها و قبایل سخن میگوید و نه افراد! خداوند انسانهای دارای تبار واحد را به ملتها و قبایل تقسیم کرد، اما نه برای اینکه آنها با هم اختلاف داشته باشند و با یکدیگر ستیزه کنند تا ضعیف بمانند. در واقع، بخش بعدی آیه که انسانها را از تفاخر به تفاوتهایشان باز میدارد، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ، یکی از آن تفاوتها میتواند «تفاخر» به زبان باشد که عربها در این خصوص مشهور بودند. با این همه، قرآن از ساختن برجی در زمان فرعون و موسی سخن میگوید: قصص، ۳۸؛ غافر، ۳۶–۳۵. فرعون و وزیرش این برج را ساختند تا بتوانند خدا را مشاهده کنند و راستگویی موسی را بیازمایند. قرآن از اختلاف زبانها به حکم خدا یا رقابت انسانها با خدا و غیرت او در این خصوص سخن نمیگوید. در قرآن خدا و انسان با یکدیگر در رقابت نیستند. در «تاریخ طبری» و برخی منابع دیگر این داستان تورات نقل شده است.)
اگر روایت «تورات» از پراکندگی انسانها بر روی زمین و تفاوت زبانهایشان تمامی واقعیت تاریخی زندگی او را بیان میکرد، و نه فقط واقعیت تاریخی زندگی انسان در آن هنگامی که تورات چنین تبیینی را روایت میکرد، و قرار بر این میبود که انسانهای متعلق به ملتها و اقوام و فرهنگهای مختلف هیچگونه تفاهمی با یکدیگر نداشته باشند، مسلماً چیزی به نام تمدن جهانی بشری تحقق نمییافت. آنچه انسانها را قادر ساخت تا با وجود مانع اختلاف در زبان با یکدیگر تفاهم کنند «ترجمه» بود. اما ترجمه از چه هنگامی شروع شد و چه ضرورتی داشت؟
قدیمترین سندی که حکایت از ترجمه در جهان قدیم دارد به چهارهزار سال پیش متعلق است: ترجمهای از «حماسۀ گیلگمش» سومری به زبانهای جنوب آسیا. گسترش آیین بودا در جنوب شرقی آسیا نیز تلاش عظیمی را برای ترجمه برانگیخت. گزارشهایی نیز از ترجمههای صورت گرفته در عهد انوشروان خسرو اول (حک: ۷۸–۵۳۱ میلادی) وجود دارد، ترجمههایی که بعدها سرمشق ترجمههای صورت گرفته در جهان اسلام شد و بخشی از ایدئولوژی نهضت ترجمه در جهان اسلام را شکل داد. ترجمۀ هفتادتنی متون دینی یهودی به زبان یونانی در قرنهای سوم و اول قبل از میلاد مهمترین ترجمۀ صورت گرفته در غرب بود که در اسکندریه انجام شد. از حدود اواسط قرن دوم هجری (هشتم میلادی) تا پایان قرن چهارم (دهم میلادی) تقریباً تمامی کتابهای غیرادبی و غیرتاریخی علوم عقلی یا سکولار یونانی که در سرتاسر امپراتوری بیزانس و خاور نزدیک در دسترس بود به عربی ترجمه شد. این کتابها در زمینههای متنوعی از اختربینی و کیمیا و بقیۀ علوم خفیه تا موضوعات فنون چهارگانۀ حساب، هندسه، اخترشناسی و موسیقی نظری تا تمامی فلسفۀ ارسطویی، از مابعدالطبیعه و اخلاق و طبیعیات و حیوانشناسی و گیاهشناسی و بهویژه منطق (ارغنون)، تا تمامی علوم مربوط به بهداشت، پزشکی و داروشناسی و علوم دامپزشکی و دیگر شروح و تفاسیر را در بر میگرفت.
در سرتاسر قرون وسطای مسیحی، زبان لاتینی به زبان رسمی فرهیختگان غرب تبدیل شد. و متون بسیاری از عربی به این زبان ترجمه شد. اما زبان انگلیسی از قرن نهم میلادی با حمایت پادشاه وسکس در انگلستان به استقبال ترجمۀ برخی متون دینی و فلسفی، از جمله «تسلای فلسفۀ» بوئتیوس، رفت. اما بهترین ترجمههای زبان انگلیسی در قرن چهاردهم به دست جفری چاوسر انجام شد. بزرگترین ترجمه انگلیسی نیز در همین قرن به دست وایکلیف انجام شد که ترجمۀ کتاب مقدس بود. در پایان قرن پانزدهم عصر بزرگ ترجمه در انگلستان فرا رسید. در ایتالیای دورۀ رنسانس، در فلورانس، و در دربار کوسیمو دو مدیچی، ترجمۀ لاتینی آثار افلاطون به مارسیلیو فیچینو سپرده شد. ویراست لاتینی اراسموس از «عهد جدید» نیز به نگرشی تازه به ترجمه انجامید. و این روند سپس چندان ادامه یافت که زبانهای فرانسه و آلمانی و انگلیسی تا پایان قرن نوزدهم به چنان زبانهای توانایی تبدیل شده بودند که دیگر گویی هیچ چیز نبود که به این زبانها ترجمهپذیر نباشد، و البته این زبانها اکنون بسیار چیزها داشتند که برای زبانهای دیگر به آسانی ترجمهپذیر نبود.
هر خوانندۀ تاریخ بشری با نگاهی هرچند گذرا به آسانی درمییابد که پیشرفت دانش و فرهنگ بشری چیزی نبوده است که قوم و ملتی خاص توانسته باشد، یا حتی خواسته باشد، در تمامی راه دشوار تاریخیاش بهتنهایی بر دوش داشته باشد. انسانها هرگز به تنهایی قادر نبودهاند، و نیستند، به کاری دست یازند و موفق باشند. آنچه موفقیت بشر در شناخت جهان و تسلط بر طبیعت و پیشرفت تمدن است حاصل کار تمامی مردمان زمین از آغاز تا امروز بوده است که هریک در این ماراتون طولانی سهمی کوچک یا بزرگ داشتهاند. و البته برخی در این میان سهمی بزرگتر داشتهاند. یونانیان از مصریان و بابلیها و ایرانیان آموختند و رومیان نیز از ایشان؛ و باز ایرانیان و مسلمانان و عربان از هندیان و یونانیان و رومیان و سُریانیان آموختند و سپس رنسانس اروپا باز همین روند را تکرار کرد. دانش و فرهنگ بشری اگر ترجمهپذیر نبود، اگر انسانهایی نبودند که به دانشهای اقوام بیگانه و زبانهای بیگانه عشق بورزند، و اگر کسانی نبودند که انسانیت خود را واحد نمیشمردند، و در راه تفاهم بشری تلاش نمیکردند، بیگمان تمدن بشری امروز چنین نبود و پراکندگی آدمیان همچون حیوانات وحشی همچنان ادامه داشت. هیچ انسانی نمیتواند خود را تافتهای جدابافته از تمامی بشریت و بینیاز از دیگر انسانها بداند. بلی، بوده است دورانهای سیاهی که کتابسوزیها وجود داشته است، دورههایی که دیوارها وجود داشته است، اما بوده است سرزمینها و مردمانی نیز که کتابها را ترجمه کردهاند و حاملان دانش و وارثان دانش شدهاند. دو نهضت بزرگ ترجمه در تاریخ بشری، در عصر زرین تمدن اسلامی، و در دورۀ رنسانس اروپایی، گواه بر خدمت بزرگ ترجمه برای حفظ و انتقال فرهنگ و دانش است.
* مهرنامه، سال اول، ش ۷، آذر ۱۳۸۹، ص ۴۰. برگرفته از: فلسفه.