یکی از افاضات و افاداتی که حضرت استاد سید احمد فردید کرده است و از او ضبط شده است و به صورتی متفاوت نیز نقل شده است این سخن است:
«”دوه” به هندی به معنی خداست. اسمی که در زبان هندی مظهر خدا بوده “دوه” نامیده شده است. گفتهاند که اصل این کلمه به معنای “نور” است. همین “دوه” در اوستا تبدیل شده به “دیو”. چرا؟ برای اینکه این اسم انقلاب پیدا کرد. اسم هندی میرود و اوستا با اسم دیگری خلق را دعوت میکند که آن اسم “اهورا” است. اهورا در هندی “اسورا” بوده اما “سین” به “ه” تبدیل میشود. و آن خدای ضد ّ “دوه” [یعنی، ضد «نور»؟] است. همین “دوه” است که همریشه است با “زئوس” به یونانی و “تئوس” به یونانی. “دیو” به فرانسه، “دئوس” به لاتینی … “طاغوت” به عربی». [۱]
ویدئو: برگرفته از سخنرانی ضبطشدۀ احمد فردید در سال ۱۳۶۲ یا ۱۳۶۳.
در اینکه در زبانهای هند و اروپایی (سانسکریت و پهلوی و فارسی جدید، یونانی و لاتینی و دیگر زبانهای برآمده از آنها در دورۀ جدید) و نیز خدایان این فرهنگها و تمدنها خویشاوندی و اشتراکاتی هست تردیدی نیست (هرچند در پیوند ریشهشناختی «تئوس» یونانی و «دئوس» لاتینی و به تبع آن «دیو» فرانسه، با وجود شباهت ظاهریشان، شک است و این دو ریشههای متفاوتی دارند!)، اما در اینکه چگونه به ادعای فردید «تئوس» یونانی، نام عام خدا، به «طاغوت» عربی (زبانی از خانوادۀ زبانهای سامی) تبدیل میشود، که البته نام خدا نیست، بلکه نامی عام است و به هر «طغیانگری» در برابر خدا، اعم از شیطان و انسان اطلاق میشود، پرسش بسیار هست. نخست اینکه، کلمۀ «طاغوت» عربی، اسم فاعل، از «طُغی»، به معنای کسی است که از «حد و مرز» (اخلاقی، شرعی/قانونی، کیهانی) تجاوز کرده است و همراه با «استکبار» («خود بزرگبینی»، «به خود نازیدن») معادلی است دقیق برای کلمۀ «هوبریس» (hubris/ὕβρις) در اساطیر و تراژدیهای یونانی (برای این بحث رجوع شود به کتاب من: شاهان و خدایان، در آینده). اما در اینکه فردید از این «ریشهشناسی» چه نتیجهای میخواهد بگیرد و چگونه چنین گامی بلندی از «تئوس» به «طاغوت» برداشته و چه مبنایی داشته که پرشی اینقدر بلند و جسورانه کرده است و از آن چه مقصود داشته است، ندیدهام که کسی سخن گفته باشد، جز همان بازنویسی مرید و شاگردش که در همان بازنویسی آن را در واقع تفسیر کرده است: «… و اینها [همان «خدا»های زبانهای دیگر] همان طاغوت هستند». [۲]
بهراستی شگفتانگیز است در کشوری اسلامی، ظاهراً پُر از مفسّران قرآن و زباندانان فرهنگ و ادبیات عرب، و نیز اهل «فلسفه»، کسی از چنین کشف مهمی که میگوید نام «خدا» در زبانهای مختلف اروپایی همان «طاغوت» قرآن است، حتی درصدد «قبول» یا «رد»، «ستایش» یا «نکوهش»، «پرسش» یا «شک»، برنیاید و نگوید: «هاتوا برهانکم؟» با این همه میشود حدسهایی زد. آیا فردید میخواهد بگوید آنچه «یونانیان» و «هندیان» و «لاتینیها» (مسیحیان) «خدا» میپندارند همان چیزی است که ایرانیان به آن «دیو» و مسلمانان به آن «طاغوت» میگویند و بنابراین آیا «تئولوجیا»ی یونانی «طاغوتشناسی» است و نه «خداشناسی» (یا «الهیات») و «تئیسم» (“theism”) در زبانهای اروپایی امروز به معنای «خداپرستی» نیست و «طاغوتپرستی» است یا «اتئیسم» (“atheism”) به معنای «بیخدایی» نیست بلکه به معنای «نپرستیدن طاغوت» است و تنها یک خدای راستین هست و آن «الله» است و همۀ نامهای دیگر «خدا» در زبانها و فرهنگهای دیگر «باطل» است، چون «مظهر» طاغوتاند و تنها «الله» است که باید بر زبان آید یا پرستیده شود؟ آیا این است تفسیر حضرت استاد فردید از شعار «لا اله الا الله» و «امت واحده» و برقراری «حکومت جهانی»: نابودی همۀ ادیان دیگر، یا زبانهای دیگر، یا اقوام دیگر، به این دلیل که «طاغوت»پرستئد؟ مسلم است که نه به این آشکاری، چون او در جایی دیگر زور میزند تا «تئیسم» و «اتئیسم» را ترجمه کند، به جای آنکه معادلی سرراست در فارسی برای آن انتخاب کند که از پیش بوده است: «خداپرستی» و «بیخدایی».2 باز، در جایی دیگر، «تئیسم» و «دئیسم» (به تعبیر او، «ایزدانگاری») و «تئوس» همه را روی هم میریزد و با تعابیر «کفر» و «الحاد» و «غربزدگی مضاعف» از آنها یاد میکند و همه را «طاغوت» مینامد تا به زعم خود دشمنی سرسختانهاش با «مدرنیته» را اثبات کند و «انقلاب» را به جنگ «مدرنیته» بفرستد (سخنرانی ضبطشده، «غربزدگی و بحران جهانی آن در روزگار کنونی»، ۱۰/۰۲/۱۳۶۳) و ما را سرگردان میگذارد که اگر «غربزدگی» نخست از خود یونان و با افلاطون آغاز میشود و «زیوس» اساطیری و «تئوس» عام و فلسفی نیز ادامۀ همان «زیوس» است و تا دورۀ جدید همۀ فیلسوفان از «تئیست»/«خداپرست» (“theist”) تا «دئیست»/«خداباور» (“deist”) همه دچار «غربزدگی مضاعف» و «نیستانگاری»اند، پس گویندۀ این سخنان چه نسبتی با فلسفه دارد و چرا از «فلسفه» دم میزند؟ کجای این سخنان با فلسفه میخواند؟ و کدام «فیلسوف» به خود جرئت میدهد که چینن ادعاهایی بکند و بر چه پایه و اساسی؟ حل این معما آسان است. در جامعهای «پسافتاده» از نظر فکری و فرهنگی که تا سال ۵۷ حتی یک کتاب تاریخ فلسفۀ درست و حسابی نداشت، و چیزی که زیاد داشت «فیلسوف» و «روشنفکر»انی بود که با القابی همچون «پروفسور …» و «دکتر …» و «استاد …» برای جلب اعتمادش از «سارتر» و «ماسینیون» و «مارکس» و «نیچه» و «هگل» و «هایدگر» شاهد میآوردند، از این گونه ادعاهای «عمیق» و «نفهمیدنی» بسیار بود: این همان «غربزدگی مضاعفی» بود که به «انقلاب اسلامی» سال ۵۷ و تأسیس «جمهوری اسلامی» انجامید: دو ترکیب متناقضی که نشان میداد جامعهای چگونه میخواهد هم «جدید» باشد و «اروپایی» و «امریکایی» (غربی) و هم «بومی» و «سنّتی». .
به نظر میآید کسانی که در مجلس فردید حاضر بودهاند یا چندان اهل پرسش نبودهاند که او را مخاطب قرار دهند، یا «حوالت» تاریخ نرسیده بوده است یا جامعه هنوز به «سن عقل» نرسیده بوده است، و از او بپرسند: «گیریم همۀ اینها درست، خب که چی؟» یا بعد از این همه سال از خود بپرسند که از این به اصطلاح «دگرگشت» لفظی کلمۀ «خدا»، در اصل «دوه» در سانسکریت (به معنای «نور»)، به «طاغوت» چه حاصل؟ آیا این «خدا»ست که «طاغوت» میشود: «نور» به «تاریکی» تبدیل میشود؟ یا «انسان» است که «طاغوت» («طغیانگر، مستکبر») میشود، چون «نام» دیگری برای «خدا» بر میگزیند؟ و اگر انسان است که «نام»ها را به خدا میدهد، پس چه فرقی میکند «نام» او چه باشد؟ آیا همۀ اقوام و همۀ زبانها باید «خدا» را به یک «نام» بخوانند تا «طاغوتی» نباشند یا نشوند؟ ریشهشناسی به صورتی که فردید به کار میبرد، «دگرگشت» صوری و محتمل کلمات، با ادعاهایی که هیچگاه مستندات و شواهدی برای آنها داده نمیشود، نه جایی در «ریشهشناسی» علمی و دانشگاهی دارد و نه جایی در «علم هرمنوتیک» و «فهم متن»، مگر آن که بهطور مستند نشان داده شود این تغییرات در چه «بستر» و به چه معناهایی به کار رفته است و چه کمکی به «بازیابی» معنای آغازین و شاید مورد نظر «مؤلف» یا «گوینده» میکند. بهطور نمونه، هنگامی که هایدگر از «آلثیا»ی یونانی، به معنای تحتاللفظی آن، در میان یونانیان سخن میگوید میباید نشان دهد که یونانیان «در واقع» چنین استفادهای در «متن» یا «گفتار» مکتوب خود میکردهاند و آن را بدین گونه میفهمیدهاند، و بنابراین «ترجمه»ها از این معنا یا معانی دور افتادهاند، و البته منتقدان نیز میتوانند موارد «نقض» ادعای او را به او یادآور شوند.
اکنون برای اینکه نشان داده شود چه فاصلۀ ژرفی است میان «دانش» برخی «روشنفکران» و «استادان» ما، حتی در رشتۀ «فلسفه»، که چنین ادعاهای بیپایه و اساسی را «عمیق» میپندارند، حتی اگر سر در نیاورند اینها چه معنایی میدهند (!؟) به توضیحی از نویسندهای متخصص در «تاریخ فلسفه» باستان اشاره میکنم که تفاوت تفکر فلسفی و اساطیری را با مثالی روشن و مستند آشکار میکند و همین دگردیسی از «زئوس» به «تئوس» را نیز از زبان خود یونانیان برای ما توضیح میدهد. ترنس اروین، محقق برجستۀ امریکایی در فلسفۀ یونانی، در اندیشۀ فلسفی در عصر باستان، ص ۶۲ تا ۶۳، توضیح میدهد که چرا یونانیان رفته رفته «زئوس» (خدای اساطیری) را کنار گذاشتند و «تئوس» (نامی عام بدون دلالت دینی به خدایی خاص) را برگزیدند، هرچند هرودوتوس مدعی است که «تئوس» (نام عام خدا) حتی قبل از «زئوس» (و دیگر خدایان اساطیری) بوده است. من این متن را با توضیحاتی از خودم برای روشن کردن پس و پیش مطلب شرح میدهم.
فلسفه اساساً با «نقد» آغاز میشود، چون میخواهد از چیزهایی بپرسد که برای پذیرش آنها دلیلی استوار در دست نیست. پس آنها را تکان میدهد تا یا بریزند یا استوار شوند. از همین رو فلسفه با هر چه حاضر آماده و رسیده از گذشته و پذیرفته شده است در ستیز قرار میگیرد: دین، سنت، مرجعیت و ولایت. نخستین متفکران یونانی هراکلیتوس و کسنوفانس به خدایان تشبیهی اساطیر یونانی به دلایلی عقلی میتازند و نشان میدهند که چنین تصوری از خدایان زیبندۀ انسان نیست. آنان خدایی را میخواهند که با عقل و علم و حکمت جهان را اداره کند و نه با هوا و هوسهایی شبیه آدمیان. هراکلیتوس در سخن نغزی میگوید: «خدایی که زئوس نامیده میشود هم میخواهد و هم نمیخواهد که او را زئوس بنامند». از نظر او نامهای مختلف برای خدا او را «مختلف» نمیکند. چون او «واحد» است و همۀ جهان در زیر حکم او. اروین در زیر توضیح میدهد چرا نباید ردّ تصور نادرستی از خدا را با ردّ خود خدا یکی بدانیم و اینکه «خداشناسی تنزیهی» این نخستین متفکران یونانی تا چه اندازه حتی در ادیان بعدی همچون یهودیت و مسیحیت نیز تأثیرگذار بود:
اما این فرض که طبیعتگرایان منکر وجود خدا یا بی خدا هستند اشتباه است. انکار کردن برداشت ناشایستی از خدا به معنای انکار کردن باور به ربوبیت نیست. هراکلیتوس بر این گمان است که حکمت جهانی نمیخواهد زیوس نامیده شود، چون زیوسِ تشبیهی یا انسانوار، برداشت اساطیری، یا زیوس مناسک دینیِ عامهپسند نیست. اما این نظرها هراکلیتوس را منکر خدا نمیسازد؛ در حقیقت، نویسندگان مسیحی انتقادهای طبیعتگرا از دین سنّتی یا قدیمی را تأیید میکردند. انتقادها از خدایان هُمر به معنای ردّ باور به عقلی هوشمند و مسلط بر رویدادهای جهان نیست.
هرودوتوس همین فرض اساسی طبیعتگرا را دربارۀ خدایان بیان میکند. او، نسبتاً خیالآمیزانه، پیشنهاد میکند که نخستین ساکنان یونان آنان را «خدایان»، theoi، مینامیدند چون «آنان، با نظم (kosmos) و ترتیب دادن (thentes) به همه چیز، اشیاء و همۀ وظایف شایستهشان را حفظ میکردند». او حتی ادعا میکند که این نخستین ساکنان این تلقی از خدایان را مدتها قبل از آن داشتند که برای آنها نامها و شخصیتهای متمایزی تعیین کرده باشند؛ خدایان هُمری و هسیودی افزودههای نو بودند و هیچ انحصاری در عنوان خدایان نداشتند. این حدسهای تاریخی و ریشه شناختی همچنین تبیینکنندۀ آن است که چرا طبیعتگرایان، تا آنجا که به نظم جهان و نظمدهندۀ آن باور دارند، مدعی باور به خدایی هستند.
طبیعتگرایان به طور معقولی ادعا میکنند که تلقی آنان از خدا مناسبتر است، چون نقصهای بشری او را محدود نمیکند. خدایی که خدا باشد خود را به زحمت نمیاندازد، و نیازی به نبرد با دیگر خدایان ندارد، تا به مرادش برسد. او مانع از نظم طبیعی نیز نمیشود اگر، به طوری که هراکلیتوس اصرار میورزد، آن را از پیش با قوانینش همشکل میکند؛ او آن قدر ناتوان نیست که لازم باشد در نظمِ جهانی دخالت کند که میباید در مرتبۀ نخست خودش خوب مرتب شده باشد. خدا حکمتی دارد برتر از حکمت بشر و عدالت را در نظم کلّ جهان میبیند؛ و چون او در عالم از همه کس و همه چیز برتر است، تنها یک خدا وجود دارد.
طبیعتگرایان برخی جنبههای برداشت هُمر از زیوس را در برداشتی نو از زیوس تحول میبخشند. این تحول را میتوانیم به طور مفیدی با تحولات موجود در تفکّر عبرانی مقایسه کنیم. برخی عبرانیان یَهْوِه را خدایی قبیلهای میدانستند که به حمایت از قومش علیه خدایان دیگر میجنگید. اما ناقدان به استدلال برضدّ وجود خدایان دیگر برخاستند. برای عبرانیان و نیز یونانیان قاعدهمندی و نظم عالم وحدت و قدرت خدا را نشان میداد. گاهی خدا دارای محدودیتهای بشری به نظر میآید؛ اما برخی نویسندگان به هر کوششی برای محدود کردن قوای او یا متکی کردن او به سیمای بشری اعتراض میکنند. انبیای عبرانی، مانند طبیعتگرایان، برداشتی مناسب از خدایی آزاد از محدودیتهای بشری میخواهند.
یادداشتها:
۱. سید احمد فردید، «غربزدگی و بحران جهانی آن در روزگار کنونی»، ضبط شده در نیمۀ اول دهۀ ۱۳۶۰ (احتمالاً در سال ۱۳۶۲ یا ۱۳۶۳)، برگرفته از: علی میرسپاسی و حامد یوسفی، حیات شگفتانگیز احمد فردید، فیلم روایی مستند، ۱۳۹۹.
۲. سید عبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، ص ۴۲۷، این سخن را بدین گونه نقل کرده است: «زئوس خدای خدایان یونان و نیز «تئوس» و «دئوس» لاتینی و «دیو» فارسی و «دِوِ» سانسکریت هم معنا و همریشه اند و اینها همان طاغوت هستند». به نقل از: محمّد فنائی اشکوری، «حکمت فردیدی: تحلیل و نقد حکمت اُنسی و علم الاسماء تاریخی سیداحمد فردید»، معرفت فلسفی، سال پنجم، شماره دوم، زمستان ۱۳۸۶، ص ۵۲-۱۱. روشن است که معارف سخن فردید را دقیق و کلمه به کلمه نقل نکرده است و آن را تفسیر نیز کرده است. «زئوس»، آن طور که معارف آورده است و در کتابهای فارسی نیز معمول است، خدای خدایان نیست بلکه شاه خدایان است.