… بیکن میان شناخت نقشههای خدا، «الهامشده از راه وحی یا مکاشفۀ الهی»، و شناختِ بر پایۀ مشاهده و «برخاسته از حواس» تمایز میگذارد. اما با اینکه اینها هیچ ربط متقابلی ندارند، و نباید به هم آمیخته شوند، جهان طبیعی هنوز آفریدۀ خداست، و مطالعۀ آن کاری بیدینانه یا تا اندازهای ناشایست گمان رفته است؛ با این همه، میل به شناخت بود که به هبوط آدم ابوالبشر انجامید. اما، به طوری که بیکن خاطر نشان میکند، «میل جاهطلبانه و غرورآمیز شناخت اخلاقی به قضاوت کردن دربارۀ خیر و شرّ، بدین قصد که انسان میتواند از فرمان خدا سربپیچد و خود قانونگذار خویش شود، این آن چیزی بود که ظاهر و طرز عمل وسوسه بود». مثال آدم ابوالبشر به ما هیچ دلیلی نمیدهد که فلسفۀ طبیعی را دنبال نکنیم. با این همه، این تصور که مطالعۀ طبیعت بیدینانه است تصوّری است که بسیاری در قرن هفدهم با آن رو به رو شده بودند. یک پاسخ به آن بر این فرض مبتنی بود که چنین مطالعهای صورتی از عبادت یا پرستش است. پاسخ بیکن بر نیاز به مطالعۀ طبیعت بر دلایل درست اصرار میورزد.
به گفتۀ او، دنبال کردن شناخت یا دانش نباید «برای به دست آوردن لذّت ذهن، یا برای مجادله یا برای برتری بر دیگران، یا برای منفعت، یا شهرت، یا قدرت، یا هر یک از این چیزهای پست باشد؛ بلکه باید برای بهره و استفادۀ زندگی باشد». این اشارات به انگیزههای ناشایست و مختلف صرفاً اتفاقی نیست، بلکه پایۀ تاریخی دارند. بنا به نظری اساساً ارسطویی، علم چیزی بود که کاملاً جدا از امور عملی زندگی قرار میگرفت. علم اساساً حوزۀ کار و علاقۀ آن کسانی بود که فراغتی برای پرورش عقل با علایق صرفاً نظری داشتند. بنابراین، بنا به سنّتی فیثاغوری، سنّتی که کیمیا را رواج داد، دانش چیزی اسرارآمیز بود که میباید در میان برادران اهل طریقت محدود میماند، و این راز از خلایق پوشیده میبود. البته کیمیاگران شیّادی نیز بودند که از دانششان برای به دست آوردن قدرت، یا شهرت، یا انگشت نمایی، استفاده کرده بودند و نتایجی چشمگیر و گیجکننده و سرگرمکننده به وجود آورده بودند، از آن قبیل که اکنون میتوانیم در نمایشهای «جادو» یا «شعبده»، یا در سخنرانیهای کریسمس «مؤسسۀ سلطنتی»، شاهد باشیم. سنّتی از علاقه به هیولاهای نامعمول و کنجکاویهای بسیار عجیب نسبت به چیزهایی که بتوان در طبیعت یافت وجود داشت. بیکن هیچ یک از اینها را نداشته است. او اصرار می ورزد که مقام ذهن با بحث از امور واقع هرروزی که حواس مان بر ما آشکار میکنند پایین نمیآید. او همچنین اصرار میورزد که آنها را باید به طور نظاممند گرد آورد، و به قصد پژوهش بیشتر. او اصرار می ورزد که این کار را نباید افراد یا گروههای کوچکِ گزینششده انجام دهند، بلکه باید کاری بهراستی جمعی باشد، یعنی نهادینه و سازماندهیشده به شیوهای بهدرستی علنی. علاوه بر این، او اصرار میورزد که علم هنگامی آغاز نمیشود که نیازهای مادّی برآورده شده باشند، بلکه علم را باید برای برآوردن نیازهای همگان دنبال کرد و از آن استفاده کرد.
وولهاوس، تجربهگرایان، ص ۳۷–۳۶